تارا دختری است پُر شور و حال که همراه با خانوادهی پرجمعیتش در منطقهایی کوهستانی و روستایی در ایالت آیداهو واقع در آمریکا زندگی میکند. پدر تارا یک مسیحی (مورمِن) متعصب و سرسخت است. آنقدر غرق در اعتقاداتش شده که گمان میکند هر چیز که به حاکمیت وابسته باشد، کفر محض است و بازیچهی دست شیاطین میباشد. به همین دلیل اکثر اعضای خانواده، نه شناسنامه دارند، نه هیچ پروندهی پزشکی و نه هیچ مدرک دیگری که نشان دهد این افراد اصلاً وجود دارند. پدر تارا، گمان میکند که پزشکان و داروهایی که تجویز میکنند، انسان را عقیم و وابسته به سیستم مینماید. خلاصه آقای وستوور برای خودش عتیقهایی تمام عیار است. فردی که گمان میکند بهشت، تنها ارث پدری اوست و همگان جز او و خانوادهاش، به جهنم واصل خواهند شد.
تارا تا سن 17 سالگی، هیچگاه قدم به هیچ موسسهی آموزشی، مدرسه و یا نهاد دیگری که به حاکمیت وابسته باشد، نگذاشته بود. تا اینکه به پیشنهاد و توصیه یکی از برادرانش، آزمون اِی.سی.تی. میدهد. با توجه به اینکه برخی از دانشگاهها در آمریکا سیستم آموزش در منزل (home-schooling) را میپذیرند، تارا برای یکی از دانشگاههای آمریکا درخواست تحصیل (اپلای) میفرستد و قبول میشود، چون در رزومهاش ادعا کرده بود که مادرش در منزل معلم او بوده است.
تارای خجل و از دنیا بیخبر، برای نخستین بار در عمرش، قدم به محیطی میگذارد که دیگران راجع به موضاعاتی به غیر از دین و انجیل و سایر موارد اینچنینی، صحبت میکردند. آنقدر تارا، با موضاعات اجتماعی بیگانه بود که هرگاه در کلاسِ درس بحثی مطرح میشد، او از سادهترین مفاهیم، اگر میتوانست خجالت را کنار بگذارد، سؤال میکرد و دیگران گمان میکردند که تارا آنها را به سخره گرفته است. اما هیچکس نمیتوانست این دختر تنهایِ بیگناه و معصوم را درک کند، چون از تاریخچهی خانوادگی او، کسی چیزی نمیدانست.
روزی در خوابگاه، دوستانش او را مورد شماتت قرار میدهند که چرا بعد از استفاده از سرویس بهداشتی، دستانت را نمیشویی؟ جواب نمیدهد و رد میشود. تارا به خودش میگوید «من که روی دستان خودم نشاشیدم، پس چرا بشورم، اونم با صابون». او کلاً شخصیت عجیب و غیرقابل درکی برای دیگران است. همانقدر که رفتار او برای دیگران عجیب است، رفتار اطرافیانش هم برای او غیرقابل فهم است. طبیعی است: چون او فقط با دین و اعتقادات متعصبانهی پدرش و شرایط زندگی در محرومیتهای زندگی روستایی بزرگ شده و نمیتواند رفتارهای اجتماعی و مدنی بدیهی را تجزیه و تحلیل کند.
زمان میگذرد و تارا کمکم، قطرهقطره و ریزریز متوجه میشود که آنقدرها هم که گمان میکرده، دین و اعتقاداتِ پدرش، نسخهی اول و آخر در زندگی نیست. چیزی وجود دارد با عنوان خِرد و اندیشه. زندگی مدنی و قراردادهای اجتماعی بعضاً از توهمات و تعصباتی که به او آموخته بودند، برتر و مفیدتر است. تارا میفهمد که پدرش در این سالها، به نوعی از یک بیماری روانی رنج میبرده است. اما کاری نمیتواند بکند. پدر قبول نمیکند که گاهاً در اشتباه بوده. متاسفانه، تعصبات این قسم از افراد در تمام جوامع هیچگاه قابل بررسی و کنکاش نیست، چون این افراد اجازه نمیدهند که کسی کوچکترین پیشنهاد و نظری راجع به عقایدشان بدهد، اگر بگویی یا بنویسی، جهنمی به پا خواهد شد و کمپینهای مزخرفی بپا میشود که تاریخ به خود ندیده، گویی گوشت تنت از عناوین آنها آب میشود.
با تمام ناملایمات، تارا کارشناسی خود را تمام میکند، سپس از دانشگاه کمبریج انگلستان بورس تحصیلی دریافت میکند و به انگلستان میرود تا تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد ادامه دهد. هر روز شکاف بین پدر و مادرش و سایر اعضای خانواده بیشتر و بیشتر میگردد. هرگاه که تلاش میکند که به پدر یا یکی از برادرانش که خیلی نسبت به او سختگیر بوده، نزدیک شود و کمی به آنها از دنیا و تفکرات قالب بر آن بگوید و بیاموزد، با شکست مواجه میشود.
شاوون، برادر بزرگتر تارا، اغلب به خواهرش اهانت میکند. یکبار وقتی که تارا لباش آستینکوتاه پوشیده بود، او به تارا میگوید «فاحشه، این سبک لباش پوشیدن مخصوص زنان هرجایی است»، غیرقابل باور است که در قلبِ آزادی، چنین خانوادهایی وجود داشته باشد. برای بنده خیلی عجیب بود که چطور امکانپذیر است برادری به خواهر کوچکترش این کلمه را نسبت دهد. خیلی با تارا همدردی کردم که طفلک چقدر در این خانواده مورد آزار و اذیت روحی، فکری و جسمی قرار گرفته است. یکبار شاوون، آنقدر تارا را کتک میزند که انگشت پایش میشکند ولی بدلیل توهمات پدرش و اینکه به او القاء کرده بودند، پزشکان همدستان شیاطین هستند، به بیمارستان نمیرود و فقط تحمل پیشه میکند. مرتبهایی دیگر شاوون او را تا سر حد مرگ کتک میزند و سرش را در کاسه توالت فرو میکند تا تارا از او عذرخواهی کند. مو به تن آدم از این رفتارهای بربریگونه سیخ میشود و قلب، به تپشی بیسابقه میافتد.
زمان بیشتر میگذرد و بالاخره تارا در سن 27 سالگی، ده سال بعد از اولین ورودش به محیط آموزشی دانشگاه، با درجهی دکتری از دانشگاه کمبریج دانشآموخته میشود.
اما نقطهی اوج داستان به عقیدهی بنده اینجاست که، تارا هرچقدر تلاش میکند به آغوش خانواده بازگردد، نمیتواند. پدرش از او میخواهد که طرز فکرش را تغییر دهد و به اصطلاح تطهیر شود و این خزعبلات تولید شده توسط بشر را کنار بگذارد و به خداوند و انجیل و سایر آموختههای دینیشان بگرود. اما تارا بین خانواده و اندیشه، دومی را انتخاب میکند و دیگر حاضر نمیشود که والدینش را ببیند. تارا به جهانیان یاد داد که خانواده بزرگترین موهبت خداوند به انسانها در روی زمین است، اما بعد از خرد و اندیشه. تارا ارتباطش را با پدر و سایر اعضای خانواده قطع میکند و تنها با سه تن از برادرانش که او را درک می کردند ارتباط دارد. در پایان داستان، تارا میگوید «من به انتظار بازگشت به آغوش خانواده هستم. نمیدانم که آیا این روز میرسد یا خیر، اما آرامش این روزهایم برایم مهمتر است. به امید طلوع خورشید این روز، زندگی خواهم کرد و اگر هم هیچگاه نرسید، ملالی نیست. روزگار میگذرد». درود بر تارا وستوور و تصمیم سرنوشتسازش.
آشنا بودن داستان برای ما
این بود داستان دختری روستایی که با دنبال نمودن تحصیلات و پیروی از خرد و اندیشه، قلب حقیقتطلبان را در تمام نقاط جهان به لرزه درآورد. او به ما آموخت که انسانها علیرغم تمام مشکلات و بدبختیها میتوانند کاری بکنند کارِستان، کاری که هم زندگی خودشان را روشنایی بخشد و هم چراغی باشد برای سایر همنوعان که بدنبال تعصبات کورکورانه اطرافیانشان نیستند: بدنبال آرامش و آسایش برای همگان میباشند و این شدنی نیست مگر با ایثار و فداکاری، نوعی از خودگذشتگی که تارا انجامش داد، از خودش با گذشتن از خانوادهاش، گذشت.
این داستان برای ما ایرانیان که تا حدودی در محیطی سنتی و مذهبی بزرگ شدهایم آشناست. اکثر ما، بخشی از زندگیمان را در چنین شرایطی سپری نمودهایم. تاراهای زیادی در این مرز و بوم بودهاند که صدایشان به جایی نرسید، چون آن صداها را در سینه خفه کردند: بعضاً خانوادهها و گاهاً سیستم. دانشجوی دختری داشتم در دانشگاه که از یکی از دانشگاههای مطرح انگلستان دعوتنامه به جهت ادامهی تحصیل دریافت نموده بود، افتخاری بسیار ارزشمند و بزرگ. ولی صد افسوس که خانوادهی این دختر جوان، اجازه ندادند که این بحث را دنبال کند. بندهی خدا به یکی از همکارانم گفته بود «آقای دکتر، ورود من به دانشگاه بزرگترین اشتباه زندگیم بود، چون تا قبل از این، همه حرف من و من حرف دیگران رو میفهمیدم، ولی الان دیگه نه، دیگه زندگی تو روستا برام طاقتفرسا شده».
تارا صدای تمام چنین دختران و پسرانی هست که سوختند و ساختند، اما نفهمیدند که چرا باید اینقدر زجر بکشند، تنها برای رسیدن به مکانی که هیچکس تاکنون ندیده؟ یا فقط بدلیل توهمات عدهایی که در خلوتهایشان، تمام معصیتهای کبیره و صغیره را مرتکب میشوند، اما ما را از خیلی از چیزها برحذر میدانند و میکنند: مدام میگویند چنین بکن و چنین مکن، چون او گفته است.
به امید روزی که تمام تاراهای این خاک بتوانند صدا و غصهی زندگیشان را بنویسند تا بالاخره بفهمیم که دین واقعی و اصیل چیست و چه کسی بر حق است. این اثر بدیع، فراتر از قلم بنده است، امیدوارم که شما خواننده گرامی، این کتاب را بدست بگیرید و در لابلای صفحات آن، دختری را که از دل تاریکی بیرون آمد، ببینید و بفهمید و همگی تلاش کنیم که جامعهایی بسازیم که کرامت انسانی تنها در آن یک شعار نباشد، واقعیتی باشد که از پرتو و نور خورشید حقیقیتر و روشنتر بنماید. منتظر کسی هم نباشیم تا بیاید و این جامعهی آرمانی را بسازد، خودمان باید آستینهایمان را بالا بزنیم و بسازیمش.
سکه همیشه دو رو ندارد، ولی ابتدا روی دوم سکه
پنجشنبه، 24 بهمنماه 1398
طبق معمول، روزهای پنجشنبه، دیر از خواب بلند میشوم. ساعت حدوداً 9/30 زنگ آیفون بصدا درآمد و از خواب پریدم. الهام گفت «محمد مامور پست هست». خوشحال شدم، چون تقریباً چهار ماه منتظر این بستهی پستی بودم. با چهرهایی ژولیده و خوابآلود رفتم پائین و درب ورودی ساختمان را باز کردم. مامور پست بستهی کتاب را تحویلم داد و هنوز لبخند روی لبم از شوق وصال کتاب، کامل نشده بود که ایشان گفت «میشه 35 تومان. کارت خوان هم ندارم». من گفتم «بله؟ پول؟ هزینهی ارسال این کتاب تا درب منزل پرداخت شده». ایشان گفتند «من مامورم و اینجا نوشته 35 تومان ازتون بگیرم». روی بسته یک فاکتور که توسط شرکت پستی گلستان صادر شده بود نشان میداد که حقالسهم پست 320/000 ریال، مالیات 28/800 ریال.
همینطور که با خودم غرولند میکردم، رفتم بالا و کارت بانکیام را گرفتم و برگشتم. مامور گفت که کارت خوان ندارم. گفتم «ببخشید، خوابآلود بودم متوجه نشدم اونموقع دقیقاً چی گفتید، تازه پول نقد هم ندارم در منزل. اجازه بدید برم از خیابون بغلی بگیرم و بهتون بدم». تنبلیم آمد که بروم بالا و لباس مرتبتری بپوشم. با آن وضع خراب و چشمان قلمبیده، دمپاییهایم را خرتخرت روی زمین کشیدم و رفتم خیابان کناری، پول گرفتم و دادم به مامور پست و از ایشان عذرخواهی کردم که معطل شدند. در راه برگشت به منزل، با آن وضعیت که بیشتر شبیه خروسهای پرکنده شده بودم، داشتم فکر میکردم «خُب، من از ایشون عذرخواهی کردم، کی از من عذرخواهی کنه پس. این یعنی چی حق پست، چرا این پولو باید بدم». به خودم گفتم اشکال ندارد، حتماً پول گمرک هست یا بخاطر زحمات ماموران پست، که این بسته را از فرودگاه امام خمینی تا درب منزل آوردهاند. ولی یادم آمد که دفعهی قبلی که خرید کرده بودم، چنین پولی را از بنده مطالبه نکرده بودند.
رسیدم داخل منزل و دست و صورتم را شستم و نشستم روی مبل، یک نفس عمیق کشیدم. مقداری که خون به مغزم رسید، برگهی پست را کنار زدم و دیدم روی پاکت کتاب نوشته شده است «گمرک فرودگاه امام خمینی (ره). گمرک امانات پستی-سرویس ارزیابی غیابی. به شما گیرندهی محترم اعتماد داریم، لذا بستهی شما بدون بازگشایی و با معافیت حقوق ورود از گمرک امانات پستی تهران ترخیص شد». گفتم «پس گمان من اشتباه بوده. این بسته معاف از حق گمرک هست». رفتم شمارهی شرکت پست را پیدا کردم و تماس گرفتم. اولین پاسخ دهنده فرمودند «ما اون فاکتور رو صادر نکردیم، مرکز استان، گرگان صادر کرده. به آقای فلانی، مسئول این بخش زنگ بزنید و بپرسید». به مسئول گرگانی زنگ زدم. با ایشان که صحبت کردم، نزدیک بود بدهکار هم بشوم. فرمودند «چون اون کاغذ روی بستهی شما بود، 35 گرفتیم، اگر نبود حق گمرکش میشد 85 هزار تومان». دوباره عذرخواهی کردم و گوشی را قطع کردم. به خودم گفتم «بیخیال، همین که کتاب رو برات آوردن و 85 نگرفتن، بازم خدا رو شکر».
نشستم یک چایی نوشیدم و بازهم اندکی سلولهای خاکستری در مغزم تکانی خوردند و یادم آمد که مشابه با این بستهها، چند روز قبل برای همکارانم از همین کتابفروشی ارسال شده بود و از آنها هیچ پولی نگرفته بودند. متوجه شدم که مرتبهی قبل هم که از بنده پولی نگرفته بودند به این دلیل بود که بسته به آدرس دانشگاه و محل کارم ارسال شده بود. نتیجه گرفتم که ظاهراً هرگاه این عزیزان بستهها را به منزل شخصی تحویل میدهند پول میگیرند و اگر به آدرسی که حالت حقوقی و شاید دانشگاهی داشته باشد، پولی دریافت نمیکنند. به خودم گفتم «بزار دوباره به گرگان زنگ بزنم و بهشون بگم. واقعاً بندههای خدا شاید اشتباه کردند، حداقل برای نفر بعدی این اتفاق پیش نیاد». مجدداً با شخص مسئول در گرگان تماس گرفتم و گفتم که از همکارانم که چند روز قبل کتابهاشون را تحویل گرفتند، پولی نگرفتید، ایشان فرمودند «امکان نداره، اگر این پول رو نگیریم باید از جیب خودمون بزایرم، هر جا بسته بره پول باید گرفته بشه». من دوباره عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید که وقتتان را گرفتم. این شد چهارمین عذرخواهی بنده در یک روز، بدلیل چیزی که نمیدانم اصلاً حق من هست یا نیست، آیا باید عذرخواهی میکردم یا برعکس از بنده عذرخواهی میشد؟
دوباره روی مبل نشستم و غرق در اندیشه شدم و تصاویر و خیالاتی در ذهنم شروع کردند به رژه رفتن و جولان دادن:
« -از ماشین وارداتی لاکچری هم مالیات و حق کوفت و زهر مار میگیرن، از کتابم همینطور.
-تو تلویزیون هر چرندی که بگی تبلیغ میشه به جز کتاب و اندیشه.
-ملت در روزهای کرونایی خیلی راحت دستمال و ماسک و دستکشهای پلاستیکیشون رو میاندازند تو خیابون و انگار نه انگار، جوری هم بهت نگاه میکنند که انگار اونها کار درست میکنند و تو آدم اشتباهی هستی در اون اطراف.
-عدهایی رو میبینی که تو مراسمهای مذهبی همه کارند و یکهو میفهمی که چند تن از مایحتاج ملت رو احتکار کردند.
-نمایندهگان مجلس که اینهمه ملت بخاطرشون فحش دادند و شنیدند رفتند مجلس و الان پروندهی اقتصادی و مالی وحشتناک دارند و برای دورهی بعد رد صلاحیت شدند.
-ثبت نام ماشین رو باز میکنند، یکنفر با کارت ملی فک و فامیلش 20 تا ماشین ثبت نام میکنه و گمان میکنه زرنگه، یکنفر که خیلی قانونمنده و مدام به حقالناس فکر میکنه نمیتونه یکدونه هم ثبت نام کنه.
-میان استخدامت کنن نمیپرسن چی بلدی، میگن به فلانی اعتقاد داری، مسجد میری؟ بعد طرف میگه آره و استخدام میشه، وقتی رفت سرکار میفهمن که ای بابا هیچی بلد نبود که، همه چی رو داره خراب کرد.
-و هزاران بند دیگر که همگی ریشه در این دارد که نه بما آموختهاند که زندگی اجتماعی یعنی چه و نه خود ملت تمایلی دارند که بروند با مطالعه، کمی سواد زندگی مدنی و اجتماعی را بیاموزند و جسارت اینکه رویههای غلط را اصلاح کنند کسب کنند».
شاید عدهایی از دوستان بگویند که این موارد در همهی کشورها در سرتاسر جهان هست و وجود دارد. من هم میپذیرم. ولی ما مدعی این هستیم که قرار است آقایمان بیاید و بر جهان آقایی کنیم، ادعایی که دیگران ندارند و یا حداقل به اندازهی ما برایشان مهم نبوده و نیست. پس ما باید بیسوادی اجتماعی را در کشور، با حمایت همهجانبه از اندیشهها و کتابهای مختلف، ریشهکن کنیم، که ظاهراً هنوز وقت آن نرسیده است.
روی اول سکه
اما در مورد فرستندهی کتاب، خدمات و رفتار ایشان با مشتری و مخاطبان: این مجموعه از سوی بخش فروش کُتب انجمن ریاضی آمریکا (AMS) برای بنده ارسال شد. دوستان ما در آنسوی آبها و مرزها از بنده هیچ پولی برای ارسال آن نگرفته بودند. البته بنده حدوداً پنج سال است که برای AMS و دانشنامهی جامع ریاضی MathReview، مقالات چاپ شده را مرور و یک نقد جزیی در موردشان مینویسم. بابت هر نقد، امتیازی به من تعلق میگیرد که هر امتیاز همانند یک دلار است. بعنوان مثال اگر من 46 امتیاز در پروفایل شخصی خود داشته باشم، همانند این است که 46 دلار پول دارم و میتوانم از برخی خدمات AMS از جمله خرید کتاب، بهرهمند شوم. معمولاً هر دو سال یکبار مقدار امتیازات برابر با قیمت یک کتاب میگردد.
اما امسال که قصد کردم خرید کنم، در حسابم تقریباً 17 امتیاز از کل قیمت یک کتاب و هزینهی ارسالش از آمریکا به گنبدکاووس، کم داشتم. به دوستان در دفتر AMS ایمیل زدم و توضیح دادم نیازمند فلان کتاب هستم و 17 امتیاز کم دارم. همچنین، چون کارت اعتباری نداریم، نمیتوانم مابقی پول را از طریق کارت اعتباری برای شما ارسال کنم، اما همکارم، آقای دکتر فلانی، که برای شما، کار میکنند میتوانند 17 امتیاز به بنده قرض بدهند و در آینده این امتیاز از حساب من کسر شود و به ایشان اضافه گردد، تا من بتوانم خریدم را انجام دهم. در کمتر از یک یا شاید هم دو ساعت پاسخ ایمیل بنده را دادند و گفتند، اصلاً مهم نیست. 17 دلار هم تخفیف و همان لحظه کتاب برای من پست شد و فاکتورش را نیز بصورت الکترونیکی، ارسال کردند. در ایمیل ذکر شده بود که اگر ظرف مدت 8 هفته کتاب واصل نشد، بما اطلاع دهید.
گذشت و کتاب به دست بنده نرسید. مجدداً به دوستان در AMS ایمیل زدم و توضیح دادم که چیزی بدست من نرسیده است. خیلی راحت و دوباره در کمتر از چند دقیقه پاسخ ایمیل بنده را به این ترتیب دادند «جناب آقای فزونی، در این شرایط ما یک نسخهی جایگزین برای شما ارسال میکنیم. لطفاً یک آدرس دیگر به ما بدهید». تا اینکه من برای ایشان آدرس منزل را فرستادم و بعد از هفت هفته انتظار، چیزی که در ابتدای ماجرا برای شما شرح دادم، اتفاق افتاد. حالا اینکه آن کتاب اول کجاست و چرا به آدرس دانشگاه نرسید را فقط دانای کل داند. شایدم اصلاً آنها نفرستادند تا مقداری ما را اذیت کنند.

اینهم تصویر کتاب «ریاضی داده» که بدست بنده رسید. باید عرض کنم که کتاب مورد نظر چاپ 2018 و از بهترین کتابها در حوزهی علم داده است. این شاخه در حال حاضر جزو بروزترین و کاربردیترین شاخههای ریاضی کاربردی، آمار و علوم کامپیوتر است. باید اضافه کنم که 35 تومان نسبت به حقوقی که بنده میگیرم اصلاً مبلغی نیست، ولی عرض کردم بحث رفتارهای دوگانه و چندگانه مخصوصاً نسبت به مقولهی تحقیق و پژوهش است که واقعاً درد و مشکل است.
روی سوم سکه. نقاطی در کرهی زمین وجود دارد که سکههایش دو رو نیست
قطعاً دوستان ما در شرکت پست، باید بابت ارسال این محموله از تهران تا درب منزل بنده، پولی را مطالبه میکردند، ولی نه 35 هزار تومان. من از تهران زیاد کتاب خرید میکنم و عموماً هزینهی ارسال یک کتاب بصورت سفارشی 5 تا 7 هزار تومان هست. به احتمال زیاد، دوستان ما با توجه به اسکنرهای موجود در گمرک، متوجه شدهاند که بستهی مورد نظر یک کتاب هست و به این دلیل حق گمرک نگرفتند، ولی اینکه چرا دوستان شرکت پست، از عدهایی این پول را میگیرند و از عدهایی خیر، عجیب است. انگار میکنی که چیزی با عنوان قانون و دستورالعمل در این مجموعه وجود ندارد. در خصوص این گونه از موارد، باید بپذیریم که احوالات آدم را بهم میریزد. باور کنید، خیلی علاقه و اشتیاق داشتم که این کتاب بدستم برسد و آنرا ترجمه کنم و در اختیار هموطنانم قرار بدهم. هم برای بنده مفید بود و هم برای خوانندگان احتمالی آینده، ولی این اتفاق عجیب و غریب که در آن اصلاً نفهمیدم که جریان از چه قرار است، رمقم گرفته شد و دیگر انگیزهایی برای ترجمهاش ندارم.
به خودم میگویم، چرا اینقدر رفتار دوست و دشمن، نسبت به این مقولهی امورات فرهنگی، علمی و ادبی متفاوت است. دشمنان آنگونه که عرض کردم، تا میتوانند کار را تسهیل میکنند و اعتماد کامل دارند به شما که میگویی کتاب بدستم نرسیده است. اما دوستان، تا میتوانند با بینظمی و بیقانونیشان، عرصه را بر تو تنگ و تنگتر میکنند. شاید آنگونه که بما آموختند، آنها دشمن نیستند و اینها دوست. مثل همیشه، نمیدانم و تنها بدنبال دانستن میروم.
البته، بنده به هیچ وجه، قصد خود-سیاهنمایی و دیگران-سفیدنمایی را ندارم، اتفاقی افتاده و تنها آنرا نقل میکنم، بدلیل اینکه دوباره چنین مواردی رخ ندهد و یا قانونمندتر شود. صمیمانه و قلباً از دوستان شرکت پست، سپاسگزارم. اما بحث بر سر اینها نیست، بحث بر سر حساب و کتاب است و ترویج علم که نباید تحت هیچ شرایطی نادیده گرفته شود و اهمالکاری در موردش نمود. همین دلسردیهای کوچک است که شاید کل اهل قلم را رنجانده و به کنج عزلت کشانده. آنها را وادار به خاموشی و بیتفاوتی نسبت به مسائل جاری کشور نموده و طبیعتاً عدهایی ناکس و نااهل را بر مَسند امورات نشانده است.
نتیجهایی که اینجانب از این رویداد گرفتم این است که «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن—–شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»، در راه علم و ادب، خصوصاً در کشورهای درحال توسعه، پوستت کنده خواهد شد تا تنها بتوانی منظورت را به دیگران بفهمانی و فهمیده شوی، تازه اگر خوششانس باشی که برچسب مُلحد و منافق نخوری. پس بپذیر که ما همین هستیم و به راه خودت ادامه بده و از هیچ کس توقع نداشته باش که درکت کند، تو تنها به زعم و سهم خودت، شهروند خوبی باش و جامعهی آرمانیات را بساز.
بعد از گذشت تقریباً هفت ماه و ده روز از مطالعهی کتاب «1100 لغاتی که باید بدانید»، امروز بالاخره این کتاب به سرانجام رسید و با موفقیت تمام 46 هفته درس آنرا خواندم. در این مدت، حتی یک روز هم از مطالعه و مرور لغات این کتاب، غافل نشدم. هر روز، این خیلی مهم هست. این را باید عرض کنم که من به هیچ وجه به مطالعهی لغت برای تقویت زبان انگلیسی خودم، اعتقاد نداشتم و این کتاب را یکی از دوستان به بنده داد تا تنها یک نگاه سطحی بهش داشته باشم اما تنها مطالعهی اولین درس و سبک یاددهی لغاتش، من را جذب کرد و همان روز تصمیم گرفتم تا بخوانمش.
یکی از مزایای بسیار خوبی که این کتاب دارد، این است که به خواننده جسارت میدهد که کتابهای فارسی را کنار بگذارد و شروع کند به مطالعهی کتابهای زبان اصلی (انگلیسی) که این اتفاق برای بنده افتاد و تا امروز، حدوداً چهار یا پنج ماهی است که دیگر کتاب فارسی نمیخوانم و این فوقالعاده است. خواندن کتاب به زبانی که نویسنده آنرا خلق کرده، واقعاً دنیای دیگری است، فراتر از توان بنده برای توصیفش. بعضاً، ترجمهها، روح داستان و کتاب را میگیرند که این را تنها وقتی حس و درک میکنید که یک کتاب را به دو زبان بخوانید.
جالب است که چند ماه قبل، با یکی از همکاران که هیات علمی گروه زبان انگلیسی هستند، صحبت میکردم و به ایشان گفتم که در حال مطالعهی این مجموعه میباشم، فرمودند «لغات این کتاب سطحش بالاست و ما هم که رشتهمون زبان هست اونو نمیخونیم». البته بنده ناامید نشدم و کار خودم را تمام کردم و امروز حس خیلی خوبی دارم که در بین تمام هیجانات اینروزها در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، آن هدفی که برای خودم انتخاب کرده بودم را فراموش نکردم و دنبالش بودم. هرگاه آدمها کاری را به سرانجام میرسانند، علاوه بر پیآمدهای مثبت همان کار، آن بار روانی مثبت داستان که به خودت مدام میگویی «اوکی، پس منم اگر بخوام، میتونم»، خیلی خیلی مفید هست و امیدوارم که برای شما هم این اتفاق بطور مداوم، تکرار بشود.
اما اینکه ما حتی زبان انگلیسی را هم یک مدت کوتاه در کشور سیاسی-اش کردیم، به کنار. اینکه بنده، مدتی طولانی است که هر روز، علیرغم تمام مشغلههای دیگرم، بخشی از زمانم را به مطالعهی این زبان اختصاص میدهم، این هم به کنار. همین چند روز قبل که در دانشگاه یک همایش ملی ریاضی و آمار داشتیم و بنده مسئول علمی همایش بودم، مهمان خارجی همایش که یک روز قبل از آن تشریف آورده بودند را به دانشکده آوردم و تک تک با همکاران آشنا و معرفی نمودم. برای من خیلی جالب بود که تقریباً هیچکدام از همکاران نتوانستند یک خط با این مهمان ما سلام احوال و یک گپ و گفت کوتاه داشته باشند، فقط در حد سلام و خداحافظ، همین. به نظر شما ما باید این مورد را چه کنیم؟ آیا باید با همان فرمان قبلی به مسیر ادامه بدهیم و هر مهمانی که به کشور و دانشگاه آمد، بقولی آدم حسابش نکنیم و یا نه، برویم و کمی وقت بگذاریم و یک زبان بینالمللی که در دورافتادهترین روستاها در آفریقا هم بعضاً آنرا پذیرفتهاند، بپذیریم و حداقل آنرا در محیطهای علمی تبدیلش کنیم به یک ضرورت، نه دسیسهی استعمار؟ ولی به عقیدهی بنده، ما تغییر نخواهیم کرد. دیگران باید تغییر کنند، چون و چرا هم ندارد، یعنی آنها باید قبل از آمدن به ایران، زبان فارسی یاد بگیرند.
اما آیا واقعاً نیاز داریم که زبان انگلیسی و یا کلاً چیزی بخوانیم؟
شاید برای شما جالب باشد که چرا یک استاد دانشگاه در رشتهی ریاضی، به سراغ مطالعهی چنین کتابهایی میرود که اصلاً در حوزهی تخصصی ایشان نبوده، و پولی هم در آن وجود نداشته است. به این نکته خیلی دقت کنید، پولی در آن نبوده و نیست و یا حداقل در کوتاه مدت نیست. حتی بدرد مقالهنویسی هم نمیخورد که بگوئیم ایشان از طریق مطالعهی این کتاب، میتواند زبان نگارش مقالات علمیاش را ارتقا دهد، شاید بدینوسیله شانسِ پذیرش مقالاتش افزایش یابد. نخیر، اصلاً نگارش مقاله در رشتهی ریاضی (محض)، نیازی به چنان دانشی از لغات ادبی انگلیسی ندارد. با کمترین میزان آشنایی به این زبان، نگارنده میتواند یک مقاله را در بهترین مجلات به چاپ رساند.
برای اینکه با توجه به معلومات و تجربیات خودم پاسخ سئوال فوق را بدهم، ابتدا اجازه بدهید که یک اتفاق جالب را برایتان نقل کنم. چندی پیش در منزل، کاملاً در حالت سکون و آرامشی خاص در حال مطالعه بودم که تلفن به صدا در آمد. یکی از نزدیکان بودند. همسرم با ایشان اندکی صحبت کردند، تا اینکه دختر کوچک و دوستداشتی ایشان، ماهرخ، احوال بنده را از همسرم جویا شد و ظاهراً سئوال کرده بودند که «عمو محمد کجاست و چیکار میکنه؟». همسرم در حالی که بنده متوجه شدم، گفتند «داره کتاب میخونه». ماهرخ از الهام میخواهد که گوشی را در حالت پخش قرار دهد تا حرف مهمی بزند. گوشی روی پخش میرود و او میگوید «عمو محمد، این همه کتاب میخونی برای آینده خودت و بچهات پول نمیشه. برو یک کاری بکن». تعجب کردم و برای لحظاتی تنها به این فکر میکردم که این دختر کلاس چندم است. گمان کنم کلاس ششم یا هفتم بیشتر نباشد، اما چنان افکار و رفتار افراد جامعه بر او مستولی شده که او من را متهم میکند به اینکه کتاب خواندن تنها وقت تلف کردن است. این یعنی که تمام. فاتحهی این جامعه خوانده شده است و قطعاً اینروزها تنها در حال احتضار میباشد. شاید هم خیلی وقت است که تمام کرده و بندهی از همه جا بیخبر، نفهمیدم. شما فهمیدید؟ ماهرخ هیچ گناهی ندارد، جامعه و سیستم ما او را به این شکل تربیت نموده است.
به عقیدهی بنده، این اتفاق بارزترین و بهترین دلیل بر این است که ما یک کشور جهان سومی، به معنی واقعی کلمه هستیم و بعید بنظر میرسد که به این زودیها بتوانیم به مسیر پیشرفت و توسعه برگردیم. وقتی که یک نوجوان و یا حتی یک کودک، چنین تفکراتی را دنبال میکند، کودکی که ما به آن دلبسته بودیم برای دهههای پیشِ رو تا به جهانیان نشان دهد که ایرانی و ایرانی یعنی چه و اینکه چقدر ایرانیان دوستدار علم و ادب و فرهنگ هستند، اما او تنها فکر و ذکرش این است که کتابخواندن وقت تلف کردن است و باید در کنار استادی دانشگاه و یا هر شغل دیگری، شغل دوم و یا حتی سومی داشت تا آدم موفقی خطاب شوی.
واقعاً من نمیدانم که آیا میشود با کنار گذاشتن این گنجینههای گرانبها، یعنی کتابها، جامعهایی نسبتاً خوب ساخت یا خیر؟ آیا فقط با پول میتوان انسانیت هم خرید و یا ساخت؟ حداقل پاسخ آقای حراری، نویسنده کتاب «21 درس برای قرن 21ام» به این سئوال منفی است. ایشان عقیده دارند که بشر قرن 21ام، به شدت از نبود اندیشه در رنج است. درست است که فناوری و تکنولوژی تمام زندگیمان را شامل شده و در برگرفته، ولی این باعث شده است که انسانها در سراسر کرهی خاکی، فلسفه و اندیشیدن را کم اهمیت جلوه دهند و بدنبالش نباشند که طولی نخواهد کشید که از این کارمان نیز درس بزرگی خواهیم گرفت. هوش مصنوعی، مغز و الگوریتم دارد، اما اندیشه ندارد که بما بدهد، برای ساختن یک آرمانشهر.

بنده معایب کتاب نخواندن را نمیدانم ولی میدانم که کتاب خواندن روح را نوازش میدهد و به انسان جرات متفاوت اندیشیدن اعطا میکند. چیزی که در جوامع عقبمانده، بسیار دستگیر ما خواهد شد. همچنین به شما جرات میدهد که خودتان را از مزخرفاتی که در طول سالها خورانده شدید، تطهیر کنید. و این باعث سبکی وصفناپذیری خواهد شد.
بنده به ماهرخ عرض کردم «عزیزم، نحوهی فکر کردنت مثل آدمهای جهان سومی هست، از تو بعید بود چنین حرفی»، دیگر ادامه ندادم و باز هم به تلف کردن وقتم، یعنی مطالعه ادامه دادم. اما هیچکارش نمیشود کرد، فکر امثال او را نمیتوان به این راحتیها تغییر داد. وقتی که بزرگترهای ما، در تمام مکالمات روزمرهشان تنها و تنها از، ثبتنام ماشین، خرید مسکن و ارز، شرکت در بورس و هزاران مورد دیگر که هیچ نشانی از مسائل فرهنگی و اجتماعی در آن نیست، صحبت میکنند، آن دختر فقط یک طفل معصوم است که رفتار من را چون در اقلیت هستم، نادرست و رفتار دیگران را درست برچسبگذاری میکند و میرود تا خودش هم در این دریای بیکران پول و پولبینی و پولخواهی بیافتد. اما اینکه از چه مرحلهای به بعد در زندگیاش قرار است تا زندگی کردن و اندیشیدن را یاد بگیرد، مشخص نیست.
کلاً، اینروزها در تمام دنیا فکر مردم مثل ماهرخ است، اکثریت بدنبال پول و گذاشتن پستهای لاکچری در اینستا و فخرفروشی به همدیگر هستند. اما به عقیدهی بنده، ایران در این ماجرا سهم بیشتری دارد و ما بیحساب و کتاب همهچیز را به نفع پول کنار گذاشتهایم، شاید علتش این باشد که در دو دههی گذشته با محدودیتهای زیادی در کشور مواجه بودیم و چند صباحی است که کمی در فضای مجازی راحت و آزاد شدیم و به این دلیل در حال تخلیه عقدههای روانی تحمیل شده هستیم. البته صادقانه بگویم، من هم که از آن طفل معصوم چند سالی بزرگتر و باتجربهتر هستم، روزهایی را پشتسر گذاشتم و همکارانم را دیدیم و چندین بار شک کردم به اینکه آیا راه درستی را میروم یا خیر. در اطرافم، که دانشگاه است و محیط علمی، تعداد قابل توجهی از دوستان بفکر همه چیز هستند به جز علم و تحقیق و مطالعه.
اما بدلایلی نشد که من هم همانند این افراد زرنگ و معقول، پخته شوم و کتابها را کنار بگذارم و بروم بدنبال اینکه شغل سوم و چهارم داشته باشم و خیلی زود ماشین قد بلند سوار شوم. اما به شما توصیه میکنم که نه زبان انگلیسی بخوانید، نه بفکر علم و دانستن باشید و نه هر چیزی که رنگی از فرهنگ و علم و ادب دارد، فقط و فقط بدنبال پول باشید. این جامعه آدم عاقل میخواهد، نه مجنونی همچون بنده که تنها در حال تلف کردن وقتش است. واقعیت را همیشه باید از زبان ماهرخها شنید، البته حواستان باشد که واقعیت با حقیقت فرق دارد. ولی جالبترین بخش این داستان برای بنده، این است که اکثر این افراد زرنگ، هنگامی که میخواهند فرزندانشان را در یک مدرسه یا دانشگاه نامنویسی کنند، آنجا فقط بدنبال معلمین و اساتید مجنون میگردند. آنجا دیگر تعریف معقول و مجنون جابجا میشود.
چکار کنیم؟
اینها را گفتم تا برسم به اینجا که، بنده بعد از تمام کردن این مجموعه (کتاب 1100 واژه)، در اینروزهای کرونایی و هزاران کوفت دیگر، که همگان بدنبالش هستند، به این نتیجه رسیدم که انسانها هر کاری را که بخواهند و بدنبالش بروند، قادرند انجام بدهند، حتی در بدترین شرایط، منتها نیاز به تمرکز و تدوام اندیشه به اهداف دارد. به عقیدهی بنده، در جامعهی ما دیگر چیزی با عنوان سرمایهگذاری بلند مدت و انجام کارهای اساسی و پایهای، فراموش شده است و همگان، از مسئولین گرفته تا کوچکترین افراد در جامعه، تنها بدنبال سرمایهگذاریهای زودبازده و سریع هستند که این همیشه امکانپذیر نیست. کارهای بزرگ، نیاز به زمان، تمرین و تمرکز و دوری از هیجانات دیگران دارد. هر چیزی را که بسرعت بدست آوریم و یا بسازیم، بسرعت هم از بین خواهد رفت. همگان خواهند فهمید، حتی ماهرخ داستان ما، که از جایی به بعد، نسخههای سریع و زودبازده دیگر پاسخگو نخواهند بود.
اگر میخواهیم کاری کارِستان برای خودمان و یا اطرافیانمان انجام بدهیم، باید عقربههای ساعت و گذرِ روزها و یا شاید سالها را، کمی نادیده بگیریم و آهسته و پیوسته برویم بدنبال انجام و پیادهسازی اهدافمان، آنهم با لذت. قطعاً نتیجهی تلاشهایمان را خواهیم دید، چون هیچ دری بروی انسانهای پرتلاش و با هدف تا به امروز در طول تاریخ، بسته نمانده است. و صد البته در این راه پر فراز و نشیب، یادمان باشد، کتاب و اندیشه، بزرگترین حامی و یاور ما خواهد بود، چون قدرت تشخیص، تحلیل و تصمیمگیری ما را به مرور زمان افزایش میدهد، چیزی که در سیستم آموزشیمان، آنرا به ما یاد ندادند، کتابهای ما با بابا آب داد و بابا نان داد، تبلور واقعی پول و مادهخواهی، آغاز گردید و این شد که به ماهرخها رسیدیم.
به یاد دارم سال 1381 که ورودی سال اول دانشگاه پیامنور گنبدکاووس بودم، بسیاری از همکلاسیهایم با دیپلم ریاضی در آزمون استخدامی آموزش و پروش و یا موسسات مالی و بانکها شرکت کرده و قبول شده بودند. هم درس میخوانند و هم کار میکردند. تعدادشان هم کم نبود. سال 1385 هم که در مقطع کارشناسیارشد پذیرفته شدم، اکثر همکلاسیهایم که نتوانسته بودند برای ادامه تحصیل قبول شوند در یکی از این آزمونهای استخدامی شرکت میکردند و عموما براحتی قبول میشدند. واقعا بعد از گرفتن مدرک، از هر دانشگاهی؛ دولتی، پیامنور و یا آزاد، بحث استخدام بسیار راحتتر بود و مدرک تحصیلی شما ارزش و اعتباری داشت. قبلتر از این تاریخها هم که اوضاع و احوال دارندگان مدرک بسیار بهتر بود و گزینههای بهتر و بیشتری برای کار کردن داشتند.
اما هر چه گذشت، استخدام سختتر و کمتر شد. تعداد مدارک و دانشگاههایی که مدرک چاپ میکردند و دست خلقالله میدادند بیشتر و بیشتر شد. عنقریب، جامعه از این همه مدرک به حالت انفجار برسد. هر نوع دانشگاهی با هر شرایطی که بخواهید در ایران وجود دارد و در برخی از آنها فقط کافی است که پول بپردازید و بزودی لیسانسه، یا فوقلیسانسه و یا حتی دکتر هم میشوید. این روزها دیگر آن رمق و انگیزهایی که در نسل ما بود، در دانشجویان فعلی مشاهده نمیشود و این عزیزان بسیار بیانگیزه هستند. البته قطعا حق هم دارند و ما اساتید نباید یکطرفه به قاضی رویم و آنها را محکوم کنیم که درس نمیخوانند و چه و چه.
اما بنظر بنده دانشجویان بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه به چند عنصر نیاز دارند که بتوانند به هدف مطلوب و موفقیت مد نظر خود برسند که در ادامه آنها را فهرست نمودهام:
1- خلاقیت،
2- سواد کافی در رشته تخصصی،
3- قدرت ریسکپذیری،
4- اعتماد به نفس،
5- عملگرا بودن و توان انجام کار گروهی،
6- تعامل و توان برقراری ارتباط.
اما اینکه بنده برای شما چه نسخهایی میتوانم بپیچم که به هر شش مورد مذکور دست یابید، در حد سواد بنده نیست. اما چند نکته خدمتتان عرض میکنم که شاید مفید باشد.
متاسفانه دانشگاهها، نه فقط در ایران، در سرتاسر جهان، خلاقیت و تفکر خلاق و مبتکرانه را به دانشجویان نمیآموزند و حتی در مواردی مشاهده شده که خلاقیت دانشجویان را کاهش هم میدهند. در مورد اعتماد به نفس هم همین شرایط حاکم است. معاونتهای فرهنگی فعالیتها و برنامههای خاصی ندارند که به واسطه آنها دانشجویان بعد از ورود به دانشگاه و شرکت در این نوع فعالیتها یا مراسمها، اعتماد به نفس بیشتری کسب نمایند و خود را بهتر بشناسند. البته برنامههایی از سوی آن معاونتها تدوین شده است و اجرا میگردد، ولی آن برنامههای مورد نظر و مطلوب دانشجویان این عصر و زمانه نیست که با علاقه در آنها شرکت کنند و به وجد بیایند و خود، جامعهشان و نیازهای ملتشان را بهتر بشناسند و درک کنند که از این طریق شاید اندکی به خودباوری برسند و حداقل راهشان را بیابند. پس به عقیده بنده در این شرایط خود دانشجویان باید آستینها را بالا بزنند و برای ساختن آینده خودشان و جامعهای که در آن قرار است زندگی کنند تمهیداتی بیاندیشند. زمانی بود که شما تنها با یک لیسانس ریاضی یا لیسانس در هر رشته دیگر براحتی یک شغل مطلوب و مرتبط با رشته مییافتید، ولی دیگر آن دوران گذشت و دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت. در دوران حاضر، کارفرمایان دولتی و غیر دولتی تنها به دنبال جذب بهترینها هستند، هم از لحاظ علمی، هم از این لحاظ که شخص حرفی برای گفتن داشته باشد؛ یعنی متکی به خود باشد، خلاق باشد، توان کار تیمی بالا داشته باشد و خیلی از چیزهای دیگر که در دانشگاهها آنها را نمیآموزند.
اما ورود به دانشگاه اگر تمامش ضرر باشد، چند فایده دارد.
اولا، اینکه در این محیط شاید افرادی را ملاقات کنید که بسیار بتوانند به شما کمک نمایند، افرادی دنیا دیده، باسواد و با تجربه. در دنیای ماشینی و سرمایهداری این زمانه، حتی برای مشاوره گرفتن و ملاقات کردن با افراد موفق هم شما باید پول بپردازید و سر آخر به جایی هم نمیرسید، چون نیت فرد راهنما از ابتدا تنها کسب درآمد برای خودش بوده، نه راهنمایی یک جوان جویای موفقیت. من که در بسیاری از موارد به دانشجویانم همانند برادران و خواهران کوچکم مینگرم و از اینکه بتوانم پندی به ایشان بدهم و یا مشورتی بدهم بسیار خرسند میشوم، در مقابلش هم هیچ توقعی از ایشان ندارم، تنها توقعام این است که به فکر آینده خود و کشورمان باشند، کشوری که فرزندان من قرار است در آن زندگی نمایند.
ثانیا، در محیط دانشگاه، دانشجو میتواند ضمن اینکه درساش را میخواند، تمرین نماید که چطور با دیگران در تعامل باشد و مهارتهای برقرای ارتباط خودش را افزایش دهد و تقویت کند. چون حداقل، در ایران، تا قبل از ورود به دانشگاه بحث تفکیک جنسیتی وجود دارد، بنده بسیاری از دانشجویان را دیدهام که بسیار در کلاس ناراحت هستند و به سختی میتوانند با همکلاسی یا یکی از همدانشگاهیهای خود از جنس مخالف ارتباط برقرار نماید. شما فرض کنید که این مشکل حتی در دانشگاه هم حل نشود و این شخص قصد ورود به دنیای کسب و کار را میکند، چه فاجعهایی برایش رخ خواهد داد؟ پس از محیط اجتماعی دانشگاه حداکثر بهره را ببرید. این طور گمان نکنید که منظور از ارتباط، فقط ارتباط با جنس مخالف است، خیر. ارتباط با دوستان خود، اساتید خود، مدیران دانشگاه و هر شخص دیگری که در آن محیط هست و اندکی با شما مرتبط است. در این محیط تمرین نمائید که در آینده و در بدو ورود به دنیای پس از دانشگاه، شخصی با روابط اجتماعی و قدرت برقرای ارتباط بالا با دیگران باشید. هدف تنها گرفتن یک مدرک نباشد. لیاقت آن مدرک و ملزومات داشتنش، از خود آن یک تکه کاغذ مهمتر است. بنده به ضرس قاطع به شما عرض میکنم درصد بالایی از افرادی که این روزها بیکار هستند، مواردی که در بالا ذکر نمودهام را ندارند. پس تلاش کنید که در محیط دانشگاه، اگر امکانش هست، به موارد مذکور دست یابید.
این را هم اضافه نمایم که متاسفانه به علت شرایط اقتصادی اخیر در کشور، در اکثر خانوادهها این روزها مادرها و پدرها هر دو مشغول کارند که از پس مخارج سنگین زندگی برآیند و زیاد برای فرزندانشان وقت ندارند که بنشینند و همانند دو دوست با ایشان حرف بزنند و آنها را راهنمایی نمایند. این باعث شده که کلا با تمامی احترامی که برای دانشجویان عزیزم قائل هستم، این عزیزان سادهترین موارد در ارتباط با افراد را در جامعه یاد نداشته باشند. به عنوان مثالی کوچک عرض کنم که دانشجویان پسرم که به اتاق کارم میآیند یک دستشان در جیب است و دست دیگر را بلند میکنند که با بنده دست دهند، ولی نمیدانند که دست دادن در اکثر جوامع از این قانون تبعیت میکند که تا شخص بزرگتر دست دراز نکرده برای دستدادن به شما، شما نباید دستتان را برای ایشان بلند کنید. اول شخص بزرگتر و والامقامتر این کار را باید بکند. در مورد دانشجویان دختر هم بماند که این عزیزان چگونهاند.
یک توصیه بنده به شما این است، حتما در کنار دروسی که در دانشگاه میخوانید که بسیاری از آنها چرندیات محض است، مطالعه آزاد نمائید. گناه ندارد کسی که رشتهاش ریاضی است، اندکی فلسفه و تاریخ و روانشناسی هم بخواند. به عقیده بسیاری از روانشناسان و پزشکان، مطالعه، به صورت ناخودآگاه، قدرت خلاقیت را در فرد افزایش میدهد. این روزها شما بعد از گرفتن یک مدرک لیسانس و ورود به دنیای کسب و کار، تنها به سواد در رشته خود نیاز ندارید. این روزها در همه جای این کره خاکی، خلاقیت، تقریبا حرف اول و آخر را میزند. بعد از این ویژگی، اعتماد به نفس و سایر موارد مذکور در بالا بسیار به شما کمک خواهند نمود.
اخیرا فیلمی را تماشا کردم با عنوان The king’s speech که برنده جایزه اسکار سال 2010 بود. یک داستان واقعی در مورد پسر پاشاه جورج پنجم، پادشاه بریتانیا، که در پایان خود به تخت پادشاهی مینشیند. اما این شخص به نوعی لکنت مبتلا بود که در جمع نمیتوانست صحبت کند، نقصی که برای یک پادشاه، عیب بزرگی است. بسیاری از پزشکان و متخصصان از سراسر انگلستان برای مداوای ایشان به کار گرفته شدند، اما مشکل این شخص حل نشد. تا اینکه همسر ایشان به عنوان آخرین پزشک شخصی را برای درمان همسرش مییابد. ایشان با به کارگیری تکنیکهای عجیب و منحصر به خودش به این شخص میفهماند که مشکلش قابل درمان است. بعد از مدتی اسکاتلند یارد (پلیش ویژه انگلستان) متوجه میشود که این فرد پزشک نیست و هیچ مدرک پزشکی ندارد و تنها با اتکاء به سواد تجربیاش و باوری که به خود داشت، به درمان افراد در جامعه میپردازد. اما در نهایت تنها کسی که پسر پادشاه را درمان نمود این شخص بود. دیدن این فیلم در بسیاری از سکانسهایش، مو به تنم راست کرد. آنقدر از دیدناش لذت بردم که در چند جا این فیلم را به دانشجویان عزیزم توصیه کردم. مهمترین پیام این فیلم هم برای بنده، جسارت و خلاقیت عجیب فرد درمانگر بود، چیزی که در بهترین پزشکان انگلستان و متخصصین زیادش، وجود نداشت.
به عنوان دومین مثال از بحث خلاقیت و جسارت برای بنده، فیلم The artist بود که در سال 2011 برنده اسکار بهترین فیلم شد. واقعا جالب است که در این سال یک کارگردان فرانسوی بعد از گذشت یک سده از عمر فیلمهای صامت (بیصدا)، قصد میکند که یک فیلم صامت از سال 1927 بسازد که روایتگر گذر سینما از فیلمهای صامت به صدادار است. برای بنده که بسیار خلاقیت این کارگردان جالب بود، به جریان انداختن یک سبک خاص از فیلمها که برای بسیاری از عاشقان سینما حالت نوستالژیک (قدیمی و خاطرهانگیز) دارد، بسیار فکر مبتکرانهای است که همین دید و فکرنو در این زمان، باعث کسب جایزه اسکار برای این کارگردان و فیلماش شد. البته امکان هم داشت که بسیاری از همتایان ایشان، این فیلم را رد کرده و کلا آبروی هنری شخص زیر سئوال رود، ولی این اتفاق نیافتاد و منتقدان سینما بهترین نقدها را برای فیلم نوشتند.
پس خلاقیت و باور، در این عصر حاضر بسیار میتواند به شما در کسب و کارتان کمک کند. هیچ اشکالی ندارد اگر شما میدانید که توان انجام کاری را دارید، مستقیم به مدیران و مسئولین مراجعه کنید و خودتان را به آنها معرفی کنید و بقبولانید. به یاد یکی از بازیکنان تیم ملی والیبال کشور افتادم که از مشهد به تهران میرود و در اردوی تیم ملی حضور پیدا میکند و به مربی اصرار میکند که از من تست بگیرید، چون خودش را باور داشت. بعد از گرفتن تست از ایشان، متوجه میشوند که این فرد در پست مورد نظر، بسیار عملکرد خوبی دارد و همین جسارتش آن را به تیم ملی والیبال کشور راه میدهد. پس شما هم نترسید، اول خوب فکر کنید، سپس با اعتماد کامل به خودتان گام بردارید و عمل کنید و از هیچ شکستی هم نهراسید. لابلای صفحات کتب تاریخی، پر است از سرنوشت و موفقیتهای این گونه افراد که سرمشق بشریت نیز شدهاند. این افراد هم گمان نمیکردند که روزی آنقدر بزرگ و موفق بشوند، ولی این اتفاق برای ایشان افتاد. شاید برای شما هم آینده به این حد بزرگ و روشن باشد، اگر خودتان بخواهید و آن را بسازید و در انتظار هیچکس و هیچدولتی ننشینید.
در پایان به عنوان جمعبندی و پاسخ خیلی ساده به سئوالی که در عنوان این نوشتار مطرح شد، عرض کنم که، به عقیده بنده ورود به دانشگاههای خوب و استاندارد دو فایده عمده دارد، اولی ملاقات با افراد باسواد، دنیا دیده و موفق و دومی تمرین برای ارتقاء ارتباطات اجتماعی و شاید خلاقاندیش شدن. شرط کسب سواد در رشته تخصصی را هم که اصل اول قلمداد میکنیم. ولی اگر شما بخواهید که فقط وارد دانشگاه شوید که یک تکه کاغذ به عنوان مدرک در پایان چهار سال دریافت کنید و بنشینید تا شغلی برایتان پیدا شود، اصلا قدم به دانشگاه نگذارید، جز اتلاف وقتتان چیزی عایدتان نمیشود. این روزها جهان در انتظار خلاقیت و ایده تازه است، نه مدرک کارشناسی یا کارشناسی ارشد شما.
محمد فزونی
دانشگاه گنبدکاووس
در این پست، ابتدا اندکی در مورد فلسفهی مطالعه کردن نوشتهام. سپس در ادامه، لیست تمامی کتابهایی که خواندهام و یا درحال خواندن هستم، همراه با توضیحی مختصر در مورد کتاب، جهت استفادهی دوستان قرار دادهام. امیدوارم از این لیست بتوانید کتابهای خوبی برای مطالعه بیابید.
چقدر اینروزها در کشور راجع به کتابخوانی میشنویم. همه از این دلگیر هستند که چرا ما ایرانیان، تا این حد ساعات مطالعهمان کم است. البته در جایی مطلبی خواندم که نوشته بود “چون ایرانیان از قدیم الایام عادت به ادبیات شفاهی، نظیر شاهنامهخوانی و … دارند، به طور کلی عاشق شنیدن یک داستان و روایت هستند تا خواندن آن“. البته این یک روایت است، علت اصلی مطالعه کم ایرانیها بسیار مطلب پیچیدهای است که باید از سوی جامعهشناسان بررسی گردد. به نظر بنده یکی از راهکارهایی که شاید بتوان مردم را به سمت کتابخوانی سوق داد، تبلیغ کتاب خوب در رسانه ملی است. بسیار دیدهایم که در هنگام پخش پربینندهترین برنامههای تلویزیونی در صدا و سیما، همانند فوتبال، سریالهای پربیننده و محبوب و بسیاری از برنامههای خوب دیگر، عمده تبلیغاتی که از تلویزیون مشاهده میکنیم در مورد بانکها، چیپس و پفکها، مواد شوینده و بسیاری از محصولات دیگر است به جز کتاب، ولی آیا مشکل ملت ما چیپس و پفک است؟ صدا و سیما باید دغدغه فرهنگی و ملی داشته باشد، نه دغدغه درآمد. آنقدر بحث تبلیغات در رسانه ملی عجیب به پیش میرود که مطمئنا در روزهای آتی، در هنگام پخش اخبار سراسری خواهیم دید که مجری بعد از گفتن هر خبر یکی از برندهای چیپس و پفک را تبلیغ کند و بگوید که اگر نخرید دیگر در آینده نه چندان دور اخبار پخش نخواهیم کرد. عزیزان من آخر چه لزومی دارد که این حجم عظیم و عجیب از برنامهها را به صورت زنده و با مخارج کلان تهیه نمائید و رزومه کاری خود را پررنگ جلوه دهید، اما در 24 ساعت شبانه روز انبوهی از تبلیغات بی سر و ته را در اذهان ملت شریف ایران جا دهید؟” بنده که تا به امروز حتی یک مرتبه هم از تلویزیون تبلیغ کتاب خوب را ندیدهام (چند مورد انگشتشمار، کتابهایی که عموماً ایدئولوژیک است و یا مربوط به جنگ میباشد، تبلیغ شده که بهنظر بنده، کاملاً بیفایده هستند، چون بهقولی گوش ملت از اینگونه مطالب پر شده است). به همین دلیل چندی پیش به دنبال این بودم که، آیا تبلیغ کتاب در برنامههای رسانه ملی گنجانده شده یا خیر؟ متوجه شدم که صدا و سیما به انتشاراتیها و مولفین حتی درصد قابل قبولی نیز تخفیف میدهد که محصولات خود را تبلیغ کنند، اما آنقدر بازار کتاب در ایران کساد است که باز هم برای آنها صرفه اقتصادی ندارد. به این میاندیشم که این نیز میتواند یک کار خیر و عام المنفعه باشد که خیرین و افرادی که در کشور کار فرهنگی انجام میدهند و یا سازمانهای مردمنهاد، خودشان وظیفه تبلیغ کتاب خوب را در هنگام پخش برنامههای پربیننده در کشور به عهده بگیرند. کار خیر که فقط مدرسهسازی، آزاد کردن زندانیان و … نیست، این نیز نمونهای است از کار خیر.
اما در مورد کتابخوان شدن خودم برایتان بگویم. یادم میاید در سال 1388 که در آزمون (تشریحی) دکتری دانشگاه صنعتی خواجه نصیر پذیرفته شده بودم، در روز مصاحبه یکی از اساتید از بنده پرسید “چرا علاقمند به ادامه تحصیل و مطالعه هستی؟” در آن لحظه فیالبداهه به ذهنم این جواب خطور کرد که البته به گفته خودم ایمان داشتم و دارم و خواهم داشت، اما نمیدانم از کجای من این حرف در آمد، گفتم، “به عقیده من، زندگی، مدام انسان را در مقابل یک دو راهی قرار میدهد، که یکی از این دو راه نسبت به دیگری راه بهتر و درستتری است. انسانهایی که بیشتر کتاب میخوانند و با کتاب مانوس هستند، با احتمال بیشتری، راه بهتر را انتخاب میکنند“. به نظر من این همه فلسفه بافی برای کتاب خواندن نیاز نیست، همین جواب، میتواند دلیل اصلی برای نیاز ما انسانها به کتابخوانی باشد. بنده در سال 1387 که در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل شدم و شروع کردم به تلاش و مطالعه و آزمون دادن، برای ورود به مقطع دکتری در رشته تخصصی خودم (ریاضی محض)، خیلی احساس نیاز به متون روانشناسی موفقیت میکردم و از همان زمان با برخی از کتابها در این زمینه آشنا و شروع به مطالعه آنها کردم. واقعا این کتابها در آن مقطع برای من خیلی مفید بودند. اما بعد از ورود به محیط کار، خیلی تصادفی، با یک کتاب فلسفی آشنا شدم (یکی از همکاران این کتاب را به بنده دادند)، و آن را مطالعه کردم و تازه فهمیدم که چقدر فلسفه علم بزرگی است. بیدلیل نبود که یونانیان در تاریخ بشریت اینقدر تاثیر گذار بودهاند و سه تن از بزرگترین مردان تاریخ، یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو را با افکار زیبا و عجیبشان به جهان هدیه دادند. بعد از آشنایی با متون فلسفی، متون روانشناسی دیگر مرا ارضا نکرد. بهرحال داستان آشنایی من با سایر شاخهها بعد از فلسفه، جز طولانی شدن این نوشتار، حاصلی برای خواننده گرامی ندارد. فقط در پایان این مطلب را بگویم که:
خواندن کتاب خوب، آنقدر لذت بخش است که کلمات نمیتوانند عمق و میزان این لذت را به تصویر بکشند، یا حداقل من نمیتوانم این کار را انجام بدهم. به عقیده بنده هر کس که یکبار این لذت را بچشد، غیرممکن است که تا آخر عمر دنیوی خود بتواند از این لذت صرفنظر کند.
در ادامه قصد دارم لیست کتابهایی که در حوزههای، روانشناسی، ادبیات، فلسفه، علوم سیاسی، علوم اجتماعی و تاریخ خواندهام و یا در حال خواندن آنها هستم، بنویسم و مرتب لیست را بروز کنم. چون بسیار پیش آمده است که دانشجویان عزیزم از بنده در مورد معرفی کتاب خوب سئوال میکنند. نوشتن این مطلب قطعا به این عزیزان اندکی کمک خواهد نمود. همچنین برای خودم هم لذت بخش است که هر بار عناوین این کتابها را میبینم، دوباره مطالب آنها از ذهنم میگذرد و لذت میبرم. امیدوارم شما نیز بتوانید لذت کتابخوانی را حتی برای یکبار تجربه نمائید.
1- چهار اثر از فلورانس اسکاول شین، مترجم، گیتی خوشدل. (یکی از بهترین کتابها در زمینه روانشناسی موفقیت و مثبتاندیشی).
2- قدرت مشیت الهی، وین دبلیو دایر، مترجم، سیما فرجی.
3- حکایت دولت و فرزانگی، مارک فیشر، مترجم، گیتی خوشدل. (یک کتاب بسیار عالی در مورد روانشناسی کسب ثروت و موفقیت در زمینههای کاری).
4- لطفا گوسفند نباشید، محمود نامنی. (یک کتاب با موضوعات مختلف اجتماعی که بسیار زیبا خواننده را به سمت انسانیت و تفکر نیک هدایت میکند).
5- چه کسی پنیر مرا جابجا کرد، اسپنسر جانسون.
6- 100 راه برای آسایش زندگی، جویس میر، مترجم، محمد صادق عظیم.
7- اعتماد و عزت نفس، نیکی هاوس هولد، مترجم، حمیرا آزاد منش.
8- ماجراهای جاودان در فلسفه، هنری توماس، دانالی توماس، مترجم، احمد شهسا. (اولین و زیباترین کتاب در مورد الفبای فلسفه و آشنایی با افکار فلاسفه بزرگ تاریخ).
9- پله پله تاملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرینکوب. (زندگینامه حضرت مولانا به صورت دقیق و علمی بر پایه مستندات تاریخی در این کتاب به تصویر کشیده شده است).
10- شرح کامل فیه ما فیه، کریم زمانی. (این تنها کتابی است در این لیست که هنوز خواندن آن را به اتمام نرساندهام، کتابی است تقریبا عرفانی، که در مورد موضاعات مختلف در حدود یک صفحه یا بیشتر توضیح میدهد. البته این توضیحات همان سخنرانیهای حضرت مولانا در منبرهای مختلف شهر است که توسط شاگردان ایشان جمعآوری و به صورت این کتاب در آمده است).
11- ملت عشق، الیف شافاک، مترجم، ارسلان فصیحی. (رمانی بسیار زیبا در خصوص آشنایی شمس و مولانا و به موازات این آشنایی داستانی زنی در آمریکا که در زندگی شخصی خود مشکلات بزرگی دارد).
12- گلستان سعدی، ویرایش هوشنگ گلشیری. (دلانگیزترین کتابی که تا به امروز خواندهام، بی شک گلستان سعدی بوده است. در بعضی از شبها که روایتهای این کتاب را میخواندم از شدت حال خوشی که این مطالب به من میداد، خواب به چشمان من نمیآمد. سعدی جزو معدود شاعرانی است که اشعار ایشان زمینی است، برخلاف حافظ و مولانا که اشعارشان عرفانی و آسمانی است. سعدی در مورد انسان و خواستههای زمینیاش سخن میگوید).
13- نامیرا، صادق کرمیار. (یکی از زیباترین رمانها در مورد واقعه کربلا، حتما بخوانید).
14- ماچگونه ما شدیم، دکتر صادق زیبا کلام. (کتابهای دکتر زیبا کلام، فکر شما را به چالش میکشد و شما را وادار میکند که به مسائل جاری کشور، به گونهای دیگر نگاه کنید).
15- غرب چگونه غرب شد، دکتر صادق زیبا کلام (این کتاب، بسیار زیبا، تصویری از غرب و اینکه چطور به اینجا رسیدند را بما میدهد).
16- جامعه شناسی به زبان ساده، دکتر صادق زیبا کلام.
17- پنج گفتار در باب حکومت، دکتر صادق زیبا کلام.
18- شهریار، نیکولو ماکیاولی، مترجم، محمود محمود.
19- ضیافت، افلاطون، مترجم، محمد ابراهیم امینی فرد.
20- اسکندرنامه، عبدالکافی بن ابی البرکات، به کوشش ایرج افشار.
21- فرزند سرنوشت، زندگی کورش بزرگ، شاپور آرین نژاد. (رمانی بسیار زیبا در مورد دوران کودکی کورش بزرگ).
22- کلیله و دمنه، بازنویسی حمید میرزا رضایی. (یکی از شاهکارهای ادبیات. البته اصل کتاب ریشه هندی دارد و از هندوستان وارد ایران شده ولی ایرانیان نیز حکایاتی به این کتاب افزودهاند. کتاب از زبان حیوانات به بیان داستانهای آموزنده میپردازد که بسیار زیبا هستند).
23- سیاست نامه، خواجه نظامالملک، تصحیح دکتر محمد استعلامی.
24- استاد عشق، ایرج حسابی. (زندگینامه استاد بزرگ، پروفسور محمود حسابی و مصائب فراوانی که ایشان در طول زندگی خود با آنها مواجه شدهاند. کتابی است خواندنی و بسیار زیبا).
25- شازده کوچولو (جزو صد کتاب برگزیده قرن لوموند)، آنتوان دوسنت اگزوپهری، مترجم، احمد شاملو.
26- کاندید (ساده دل)، ولتر، مترجم، رضا مرادی اسپیلی.
27- تعالیم کریشنامورتی، مترجم، محمد جعفر مصفا. (کتابی است که افکار انسان را به چالش میکشد و شما را به فکر وامیدارد. البته تعالیم کریشنامورتی در ایران جزو عرفانهای نوظهور و منفی است ولی من متوجه نکات منفی افکار ایشان نشدم و از خواندن کتاب بسیار لذت بردم).
28- جاناتان مرغ دریایی، ریچارد باخ، سلماز بهگام.
29- نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، اوریانا فالاچی، مترجم، زویا گوهرین.
30- افسانه پادشاه و ریاضیدان، بینهایت معما، مهدی بهزاد، نغمه ثمینی.
31- سینوهه، پزشک مخصوص فرعون، میکا والتاری، مترجم، ذبیحالله منصوری. (یک رمان تاریخی و بسیار زیبا که به روایتی مولف بعد از تحقیقات فراوان در مورد مصر، این کتاب را نوشتهاند و تاکنون بسیاری از مصرشناسان این کتاب را تحسین نمودهاند. کتاب همانند، کتاب هزار و یک شب، بسیار در مورد بیبند و باریهای دوران باستان سخن میگوید، ولی در کل کتابی است بسیار خواندنی و آموزنده).
32- کم عمقها، اینترنت با مغز ما چه میکند، نیکلاس کار، مترجم، امیر سپهرام. (تمام افرادی که امروزه از اینترنت استفاده میکنند، حتما باید این کتاب را بخوانند. کتاب به صورت کاملا علمی، تاثیرات منفی و بعضا مثبت روی مغز انسان را بررسی میکند).
33- نهجالبلاغه، مترجم محمد دشتی (این کتاب را در ایام دانشجویی در دوران کارشناسی ارشد خواندم، اما آن روزها گمان میکردم که بزودی این کتاب در کشور ما جزو کتابهای ممنوعه خواهد شد. چون تصویری که این کتاب از یک حکومت اسلامی میدهد با حکومت اسلامی ما مغایرت بسیاری دارد و لازم است که مسئولین قوا به فکر ترمیم این ساختار حاکمیت اسلامی باشند، ولی متاسفانه به ظواهر امر همچون بحث حجاب میپردازند و اصل یک حکومت اسلامی را نمیتوانند احیا و اجرا کنند. البته تمهیداتی مثبت در این راستا در حال انجام است که بنده به آن خوشبین هستم. خلاصه این کتاب بسیار کتاب خوبی است و توصیه میکنم اگر تحقیق در مورد خصوصیات افراد عادل و حکومتهای اسلامی را دنبال میکنید این کتاب را بدون هیچگونه تعصب دینی بخوانید. توصیفات حضرت در مورد نکوهش دنیا بینهایت زیبا است).
34- جمهور، افلاطون، مترجم، فواد روحانی (یکی از بهترین کتب فلسفی که تا به امروز خواندهام جمهور است. این کتاب در حدود 2400 سال پیش نوشته شده و بعد از خواندن آن قطعا حیرت خواهید کرد که چطور انسانی در آن زمان، چنین افکار زیبایی داشته است. البته برخی از مفاهیم در این کتاب در 200 سال اخیر نقد شده ولی به عقیده بنده کتاب حاوی مطالب بسیار ارزشمند و مفیدی است و هنوز هم نکات جدید و تاثیر گذار برای بشر امروز دارد. در ادامه گزیدهایی از این کتاب ارزشمند را که از یکی از صفحات وب گرفتم و آن را به صورت فایل PDF ذخیره کردم، قرار دادهام که در صورت تمایل میتوانید آن را مطالعه بفرمائید. دانلود خلاصه کتاب جمهور افلاطون به صورت PDF به همت آقای اسدا.. زائری).
35- حاتم نامه، دوره دو جلدی (هفت سیر حاتم و هفت انصاف حاتم) به اهتمام حسین اسماعیلی (داستانهای این کتاب تخیلی و در بسیاری از موارد اغراق آمیز است، به همین دلیل در اواسط کتاب اول تصمیم گرفتم که دیگر آنرا مطالعه نکنم و یا در آینده به مطالعه آن بپردازم).
36- چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، مترجم داریوش آشوری (اعتراف میکنم که بسیاری از اندیشهها و پیامهای این کتاب را متوجه نشدم. طی صحبت با یکی از همکاران که دانشآموخته فلسفه غرب بودند، ایشان فرمودند که برای فهم این کتاب ابتدا باید کتب قبل از این را که توسط نیچه به رشته تحریر درآمده مطالعه کرد و سپس به “چنین گفت زرتشت” رسید. ولی همان سطرهای اندکی که از کتاب را به نظر خودم فهمیدم خیلی تاثیرگذار بر افکار بنده بود. به عقیده بنده این کتاب برای افراد دیندار کتاب مناسبی نیست، به عنوان مثال در جایی از کتاب زرتشت میگوید “منم زرتشت، مرد بیخدا، کیست بیخداتر از من که از او یاد بگیرم”. خیلی از فلاسفه معتقند که این کتاب قصد وادار نمودن خوانندگانش را به تفکر دارد و قصد تحمیل هیچیک از عقاید خود را ندارد. برخی نیز معتقند که این کتاب برای انسانهای سده بعدی نوشته شده و انسان امروز توان فهم تمام پیامهای کتاب را در حال حاضر ندارد).
37- عطر سنبل عطر کاج، فیروزه جزایری دوما، مترجم محمد سلیمانینیا (داستان دختری است که از هفت سالگی از آبادان به کالیفرنیای آمریکا میرود. روایت بسیار زیبا و دلنشین به پیش میرود. نویسنده در چند بخش از کتاب هم گریزی میزند به وضعیت بد ایرانیان در زمان انقلاب که در آمریکا حضور دارند. به عقیده بنده کتاب بسیار زیبا و لذت بخشی است و قطعا از خواندن آن پشیمان نمیشوید).
38- دو قرن سکوت، دکتر عبدالحسین زرینکوب (در ابتدا لازم به ذکر است که این کتاب بعد از انقلاب در یک دوره ممنوع شد و مدتی در بازار کتاب موجود نبود و مجددا بعد از چند سال وارد بازار نشر گردید. کتاب از دوران فاجعهبار حمله اعراب به ایران متمدن چندصدساله سخن میگوید. عدهای این کتاب را مغرضانه خوانده ولی میهنپرستان عاشق، سطرسطر این کتاب را میستایند. به نظر بنده نیز کتاب فاخر و درخور توجهی است و قطعا ایرانیان این یک کتاب را باید بخوانند و از برخی از وقایع مطلع شوند.
در اواخر امپراتوری ساسانیان، هنگامی که فساد روحانیون زرتشتی و برخی از مسئولین کشوری شدت میگیرد و به دلیل مذکور فاصله طبقاتی در جامعه آن روز ایران به بالاترین حد ممکن خود میرسد، شخصی به نام “محمد (ص)” در دنیای متوحش عرب که دختران خود را زنده به گور میکردند، شعاری به نام برابری و برادری میدهد. طبیعتا، ایرانیان خسته از آن همه فساد، بعد از حمله اعراب به ایران در زمان خلیفه دوم، این دین را میپذیرند. اما خیلی به طول نمیانجامد که باز هم فساد کشور را میگیرد و اکثریت قریب به اتفاق منصوبین از سمت خلیفه برای اداره بخشهای مختلف ایران به چپاول مردم و هوسبازیهای خود میپردازند. به گواه تاریخ ورود اسلام به ایران مزیتهای زیادی برای کشور داشته که افراد متدین بیشتر روی این مزیتها پافشاری کرده و دین اسلام را منجی خود میدانند، ولی میهنپرستان به معایب ورود این دین به کشور متمرکز میشوند و صحنههای تاریک آن را پررنگتر جلوه میدهند. اما در لابلای صفحات تاریخ، مشکلترین چیز یافتن “حقیقت” است. این حقیقت که آیا اسلام بعد از ورودش به ایران باعث ترقی آن شد و یا افول، واقعا سئوال سختی است و نیاز به یک تحقیق جامع و کامل دارد. اینکه آیا تمامی اعراب آن تمدن را با خاک یکسان کردهاند و یا عدهای انسان در بینشان وجود داشتند که برای ایران دل سوزاندند نیز مسئله سختی است.
بهرحال از منظر این کتاب، آن تمدن چندصدساله با هجوم اعراب به کشور از بین رفت و دیگر هیچگاه تا به امروز آن شکوه به ایران بازنگشته است. به امید این روز پر شکوه، زندهباد ایران و ایرانی).
39- مزرعه حیوانات، جورج اورول (این کتاب بسیار زیبا، خواندنی و به عقیده بنده یکی از شاهکارهای انسان قرن 20ام است. خیلی ساده یک داستان که شرایط سیاسی برخی از کشورها را نقد میکند، ساخته و پرداخته میشود. جریان کتاب از این قرار است که در یک مزرعه که حیوانات از ظلم و ستم صاحب خود به ستوه آمدهاند، انقلابی صورت میگیرد و حیوانات، صاحب مزرعه را بیرون میرانند و از آن به بعد خودشان تمام امور مزرعه را به عهده میگیرند. بعد از مدتی خوکها رهبری و زمامداری این گروه را به عهده میگیرند. اما خیلی زود خوکها تمام شرایط مزرعه و امکانات را به نفع خودشان تنظیم میکنند و مجدد ظلم بر سر حیوانات سایه میافکند).
40- وصیتنامه ؟؟؟، هوشنگ معین زاده (یک روز در دانشگاه بعد از گپی دوستانه با مسئول نهاد رهبری دانشگاه که تحصیلات ایشان سطح چهار حوزه معادل با دکتری تخصصی دانشگاه است، را داشتم و از ایشان پرسیدم، آیا در حوزه اجازه خواندن کتب به اصطلاح ممنوعه را به شما میدادند؟ ایشان فرمودند “نه حوزه آنچنان که اساتید دانشگاه گمان میکنند، دچار جمود فکری است و نه اساتید دانشگاه آنچنان که حوزویان گمان میبرند، کافر و بیدین هستند”. فرمودند “بله در حوزه با نوع مطالعه شما کاری ندارند، اما به شما توصیه خواهند کرد که خواندن کتابهای ضاله (یعنی گمراهکننده) نیاز به دانشی دارد که شما بتوانید مسائل را خوب درک و برای خودتان تجزیه و تحلیل نمائید. وگرنه بعد از مدتی دچار حالات بسیار بد روحی و فکری خواهید شد “. بنده نیز که مدتی است به دنبال “حقیقت” هستم، تصمیم گرفتم برای اولین بار یکی از این کتب که به نقد ادیان میپردازد را مطالعه کنم. چون گمان کردم، خوانندگانی که به تازگی به جرگه کتابخوانان افزوده شدهاند، شاید نتوانند مطالب آن را تجزیه و تحلیل کنند و دچار سردرگمی از مطالب کتاب شوند، به همین دلیل، عنوان و نویسنده کتاب را کامل ننوشتم، ولی اهل فن و مطالعه قطعا خود از آن آگاهند. به عقیده بنده، کتاب حاوی مطالب خوب و فابل تاملی است ولی تمام موارد آن صحیح نمیباشد. احساس میگردد، در بعضی از موارد و مسائل دیدگاه علمی و نگرش دقیق به موضوع وجود ندارد و صرفا نظرات شخصی بیان میگردد).
41- غروب بتان، فردریش نیچه، ترجمه مسعود انصاری، انتشارات جامی (ترجمه کتاب اصلا روان، قابل فهم و درک نیست، و یا اینکه بنده آن را نفهمیدم. مثل همیشه بعد از خریداری کتاب فهمیدم که ترجمه داریوش آشوری روانتر و قابل فهمتر میباشد. از لحاظ نوشتاری غلطهای بسیاری در متن وجود دارد و این حاکی از آن است که ویرایشی بعد از چاپ اول آن صورت نگرفته است. کلا این کتاب را به هر کس بدهید، از کتاب خواندن متنفر میشود و دیگر ادامه نمیدهد. بنده که چیزی از این کتاب نفهمیدم و به عقیده بنده در این شرایط خود انتشاراتی باید کتاب را از سطح کشور جمع کرده که نه مترجم خراب شود و نه انتشاراتی زیر سئوال رود، البته اینها تنها نظرات بنده بود و شاید کاملا هم غلط باشد و کتاب، کتاب بسیار خوبی باشد).
خواندن کتاب غروب بتان با ترجمه فرد مذکور، یک نتیجه خوب برای بنده داشت و آن این بود که تصمیم گرفتم تمام تلاشم را انجام بدهم که کتب زبان اصلی مطالعه کنم. در همین راستا در حال مطالعه چند کتاب آموزشی جهت تقویت خواندن از سری آموزشی Penguin Readers هستم و امیدوارم بعد از مطالعه چند کتاب از این مجموعه با توجه به سطح نه چندان خوبم از زبان انگلیسی، بتوانم کتب زبان اصلی را مطالعه کنم. اولین رمانی هم که در حال حاضر خریداری کردم از مارک توآین است با عنوان،
42- بوف کور، زنده یاد صادق هدایت، انتشارات جاویدان، سال چاپ 1351 (بوف یعنی جغد. یک داستان در سبک فراواقع است که از زبان مردی دچار توهمات، نفرت و خشم فراوان نقل میگردد. بسیاری از اهل قلم و اندیشه بر این باورند، که کتاب بازتاب شرایط خفقان حاکم در آن دوران است. داستان مردی است که زنش را “لکاته” خطاب میکند (لکاته یعنی زن بدکاره) و هیچ ارتباط زناشویی بینشان برقرار نیست و در انتهای داستان … . این کتاب از سوی بسیاری از اندیشمندان تحسین شده و به زبانهای فرانسه، آلمانی و انگلیسی هم ترجمه شده است).
43- 1984 (جزو صد کتاب برگزیده قرن لوموند)، جرج اورول، مترجم صالح حسینی، انتشارات نیلوفر (یک داستان هولناک از یک حکومت توتالیتر (تمامیتخواه، یعنی نظامی سیاسی که در آن، حکومت تقریباً تمام جنبههای زندگی عمومی و خصوصی افراد را کنترل میکند) و به تصویر کشیدن یک شخص که قصد تفکر و ایدهال فکر کردن را دارد و در این گیرودار به عشقی مبتلا میگردد، اما در انتهای داستان متوجه میشوند که در این نوع جوامع، عاشق شدن خبط بزرگی است. اورول استاد تصویرسازیهای این چنینی است و بنده واقعا از خواندن این کتاب لذت بردم).
44- جسارت امید، باراک اوباما، مترجم ابوالحسن تهامی (به عقیده برخی از سیاستپژوهان این کتاب بیانیه (مانیفست) انتخاباتی اوباما بوده است که به نقد اوضاع آمریکا میپردازد. بنده تقریبا دو سالی است که برای تقویت مهارت شنیداری زبان انگلیسی، سخنرانیهای آقای اوباما را گوش میدهم و چون با بسیاری از دیدگاههای ایشان آشنا بودم، خواندن این کتاب برایم لذت بخش بود، البته عرض کنم که قلم ایشان، قلم یک نویسنده چیرهدست نیست، ولی بهرحال به موارد جالبی اشاره نمودهاند. کتاب به سبکی جدید و از دیدگاه یک سیاستمدار از مشکلات آمریکا و از برخی شیطنتهای آمریکا در کشورهای در حال توسعه از جمله ایران صحبت میکند و همچنین واقعیاتی از زندگی شخصی و خانوادگی خود را نیز مطرح مینماید. به طور کلی برای بنده که مطالعه در مورد جامعه آمریکا را دوست دارم، کتاب مفیدی بود).
45- دنیای سوفی، یوستین گُردِر، مترجم حسن کامشاد (یوستین گردر فلسفه و تاریخ عقاید را به مدت ده سال در دبیرستانهای نروژ تدریس کرد و به عقیده بسیاری چون نتوانسته بود یک کتاب فلسفی خوب جهت تدریس بیابد، کتاب دنیای سوفی را نوشت که تا به امروز به ۵۴ زبان ترجمه شده است. این کتاب همانند کتاب ماجراهای جاودان در فلسفه، به شرح عقاید و افکار فلاسفه در طول دورهای تقریبا سههزار ساله میپردازد، البته داستانی نیز از زندگی دختری بنام سوفی به شیوهای جالب که خودش نیز تفکربرانگیز است، نقل میگردد. به عقیده بنده فرق عمده فلسفه با دین در این است که دین در بسیاری از موارد به انسان حق و میدان برای اندیشه نمیدهد و تکلیف را فقط با توجه به یک حدیث، روایت و یا آیه مشخص میکند که خدا اینگونه خواسته و معصومین اینگونه عمل کردند. ولی در دنیای فلسفه اینگونه نیست و فلاسفه راجع به هر موضوعی میاندیشند و شک میکنند و نظر خود را بیان مینمایند. اما بنده که هر دو فضا را تجربه کردهام و میدانم که در فضای دین و دینداری آرامش فراوان است ولی به دلیل داشتن سئوالات فراوان، ناگزیر، آرامشام را رها کردم و به دنیای فلاسفه قدم گذاردم. امیدوارم خداوند بنده را به حقیقت برساند. یادتان باشد، فلسفه در بسیاری از موارد و مواقع همانند ادبیات یا برخی دیگر از حوزهها، لذتبخش نیست، ولی چون انسان ذاتا تشنه دانستن است، دنبال نمودن سئوالات ذهنیاش را دوست دارد، البته همگان اینگونه نیستند و نمیاندیشند. خواندن این کتاب برای ورود به دنیای فلسفه عالیست).
46- جامعهشناسی نخبهکشی، نویسنده، علی رضاقلی، نشر نی ( این کتاب نیز، جزو کتابهایی است که همه ایرانیان باید بخوانند و برخی از بزرگمردانش را بشناسند. به زعم نویسنده و مطالعاتش، این استعمار نبود و نیست که اوضاع ما اینگونه است، فرهنگ ایرانی است که سختی کار و تولید را نمیپذیرد و در طول سالیان فقط مصرف کننده بوده است. هر شخصی هم که بیاید و بگوید کار کنید، تمام فکرتان وطن باشد و مانع دزدیهای سایر رجال گردد، او را براحتی از سر راه کثافت کاریهای خود برمیدارند. همچنین از فرهنگ و تربیت غلط دینی که سالیان درازی است که سایه بر سر ما افکنده شکوه میکند و متعجب است که چرا ملت به جای نفرین و دعا، تولی و تبری، آستینها را بالا نمیزنند و کار نمیکنند. در مجموع کتابی است بسیار خواندی و تاملبرانگیز. البته یک نکته هم اضافه کنم؛ کتاب با یاد دکتر مصدق به پایان رسید که بسیار برای بنده حزنانگیز بود. در صفحات وب بدنبال آرامگاه مصدق گشتم و بسیار جالب متوجه شدم که از زمان ریاست جمهوری احمدینژاد، بازدید از موزه و باغ احمد آباد، مقبره دکتر مصدق بزرگ، ممنوع شده است! خیلی برای بنده عجیب بود که این ملت و فرهنگ حاکم بر اون چطور یکی از ایرانیترین و زحمتکشترین افرد و خادمین خودش رو این طور از صحنه زندگی مردم دور نگه میدارد و سعی دارد آن رو فراموش کند. نمیفهمم علتاش را، امیدوارم که روزی بفهمم).
۴۷- میشل فوکو؛ زهد زیبایی شناسانه به مثابه گفتمان ضد دیداری، عارف دانیالی (این کتاب شاید بتوانم بگویم اولین کتاب فلسفی جدی بود که بنده خواندم. البته علیرغم اینکه خیلی از متن و محتوای کتاب استفاده کردم و به عظمت علوم انسانی پی بردم (منظورم این است که، یک مهندس در نهایت در تمام عمر کاریاش به عنوان مثال تعدادی خانه میسازد و یک پزشک تعدادی بیمار را درمان میکند، اما علوم انسانی دغدغه رهبری و ساختن یک مدینه فاضله برای تمام ابناء بشر را دارد و نگاه موضعی و محدود ندارد، نگاهش جهانی و نامحدود است، حرفش هدایت تمام انسانهاست) اما باید اقرار کنم که خیلی از مباحث را هم نفهمیدم، در واقع متن کتاب سنگینه و اگر شما قبل از مطالعه آن تعدادی کتاب فلسفی نخوانده باشید، بعید بنظر میرسه چیزی ازش بفهمید. قلم مولف، قلم سنگینی است و با واژگانی سعی بر انتقال مفاهیم دارد که برای ایرانیان که ماشاا… ساعات مطالعهشان بسیار پائین است، کار فهم مطلب را سخت میکند. شاید البته این مطلب برای دوستان در رشتههای علوم انسانی اینگونه نباشد و برای من ثقیل بوده. بهرحال این کتاب به دوستانی که تازه قصد ورود به دنیای کتاب و کتابخوانی را دارند، توصیه نمیگردد و برعکس برای کتابخوانها صددرصد توصیه میگردد).
48- انسان خردمند، تاریخ مختصر بشر، یووال نوح هراری، نشر نو (یکی از کتبی که قطعا کلمات برای به تصویر کشیدن عمق زیبایی و مفید بودنش، کم میآورند، کتاب انسان خردمند است. از خواندناش بینهایت استفاده و لذت بردم. این کتاب به تنهایی توانست به تعداد زیادی از سئوالات بنده پاسخ دهد. درود بر نویسنده این کتاب، آقای هراری).
49- آئین سخنرانی، دیل کارنگی، مترجم سوزان خدیو (خلاصه کل این کتاب بیش از دویست صفحهای این است، قبل از سخنرانی تحقیق کنید که برای چه کسانی قرار است صحبت کنید و از کجا شروع کنید و به کجا مطلب را خاتمه دهید. همچنین برای تبدیل شدن به یک سخنران خوب بابد تمرین کنید، اما بنظرم برای آنهایی که عشق سخنرانی هستند، کتاب خوبی باشد).
۵۰- نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، عبدالهادی حائری (کتابی تاریخی که به ذکر برخی از علل عقبماندگی ایرانیان میپردازد ولی نکتهیِ بسیار جالب و صد البته عجیب در مورد این کتاب این مورد است که نویسنده در فراز آخر کتاب، مسبب اصلی عقبماندگی ما را اندیشمندان مــــذهبی کشور اعلام کردهاند، در حالی که این کتاب از سوی یک نهاد مذهبی، در واقع نهاد رهبری در دانشگاه، به ما هدیه داده شده بود!!! نظر ایشان این بود که در زمان لازم، این اندیشمندان ما را از جریان وقایع و پیشرفتهای روز دنیا مُطّلع نکردند و تنها به دین مردم پرداختند).
51- ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس (کتابی تأملبرانگیز و در برخی از موارد غریب با دانستههای ما از اطرافمان و تا حدود بسیار زیاد چالش و بحثبرانگیز).
52- اسلامشناسی ۱،۲، علی میرفطروس (این دو کتاب کلاً تمام دانستههای شما از اسلام و تاریخش را به چالش میکشد و جزو کتابهای بهاصطلاح ضاله(گمراهکننده) است. اما یک نکته قابل تامل در اینگونه کتابها وجود دارند که در پارهای از موارد شاید ادبیات نگارنده، ادبیاتی مودبانهایی نباشد، اما اسناد و مدارکی که ارائه میگردد، همگی قابل استناد میباشند. بهعنوان مثال در این دو کتاب، بهکرات از تاریخ طبری استفاده میشود که مورد تائید علمای شیعه و سنی است. اما نقدی بر یکی از موارد مطرح شده در این کتاب در یکی از سایتهای پرسش و پاسخ مذهبی که توسط شیعیان اداره میشود خواندم که خیلی جالب بود. در این سایت نوشته شده بود، بااینکه تاریخ طبری منبع درستی است ولی لزوما تمام موارد نوشته شده در آن درست نیست. برای دقایقی هنگ کردم که چرا هر چیز و هر کسی که بخواهد اندکی تفکرات ما را به چالش بکشد، ما آنرا نادرست مینامیم ولی هرجا که بهنفعمان باشد به آن استناد خواهیم کرد؟!؟!؟!
خلاصه بنده از خواندن این مجموعه لذت بردم و اطلاعات زیادی کسب نمودم. اینکه میگویند، حقیقت تلخ است، با خواندن این مجموعه، اندکی این ضربالمثل را درک کردم. باید بپذیریم که در تاریخ، هیچ بتی وجود ندارد و همهکس و همهچیز، قابل نقد است).
۵۳- غروب بتان، فردریش نیچه، مترجم، داریوش آشوری (اخلاقِ دِگردوستانه، اخلاقی که سببِ پَژمُردنِ خودْدوستی شود، در هر شرایطی که باشد نشانهیِ خوبی نیست. این هم در بابِ افراد درست است، هم بهویژه در بابِ ملتها.
آموزشِ عالی تنها از آنِ استثناها است. باید امتیازی داشت تا بهچنین امتیازِ والایی دست یافت: هیچ چیزِ بزرگ، هیچ چیزِ زیبا، همگانی نتواند بود {نباید اجازه میدادیم که هر کسی وارد سیستم آموزش عالی میشد، این شد که ارزش و قدرش را از دست داد}. بخشهایی از کتاب که خط اول باید مورد توجه دولتمردان ما قراربگیرد و مطلب بعدی هم مورد توجه عزیزان مسئول آموزش در کشور، واقعاً جملات نابی است.
همانند کتابِ “چنین گفت زرتشت”، باید اعتراف نمایم که از این کتاب نیز خیلی نفهمیدم، اما بهراستی یکی از دلایل استثنایی بودن قلم و آثار نیچه همین است که قرار نیست با یک بار خواندن مطالب، آنها را بفهمی و درک کنی. ابهام عمیقی در جملات و تفکراتش وجود دارد که همین دلیلی بوده بر شاخص بودنش. گاهاً که مطالب را فهمیدم، از صراحت بیان مطالب و رُکگوییهایش، استخوانهای بدنم به لرزه افتاد. من گمان میکنم نیچه از ضعف انسانها و هر چیزی که باعث بوجود آمدنش شده، بیزار است، بهخصوص مسیحیت).
54- نانا، امیل زولا (به نظرِ بنده، زولا با یک قضاوتِ تقریباً نابِجا کتاب رو بهپایان میراسند که برای من لذت بخش نبود).
55- برادران کارامازوف، داستایوفسکی، ترجمهیِ صالح حسینی (داستان یک خانوادهی درهم و برهم در روسیه را به تصویر میکشد که شامل سه پسر و یک پدر هست. هر یک از پسران ویژگیهای شخصیتی خاص خود را دارند و پدر خانواده نیز یک آدم عیاش هست. داستانی طولانی ولی زیبا و آموزنده، هرچند که طبق روال و خواست خواننده، پیش نمیرود. البته خیلی دوست دارم این رو هم اضافه کنم که، به عقیدهی بنده، داستایوفسکی با یک تمایل به سمت مذهب، کتاب خودش رو به پایان میرسونه. چون از بین سه برادر، تنها اونی باقی میمونه که مذهبی است، دو برادر دیگر که عیاش و غیرمذهبی بودند، یا محکوم میشوند یا دیوانه. از این لحاظ، از قضاوت داستایوفسکی تعجب کردم).
56- سمفونی مردگان، عباس معروفی (یک داستان ایرانی از یک خانواده در اردبیل است که سراسر لذت و بُهت برای خواننده به ارمغان میآورد. به عقیدهی بنده داستان حول محور نخبهکشی و عشق میچرخد و شخصیت اصلی داستان، یعنی آیدین برای تمام ما ایرانیها، تقریباً ملموس هست، چون به نوعی در تمام خانوادهها چنین شخصیتی وجود داشته است).
57- طاعون، آلبر کامو، مترجم پرویز شهدی (کتابهای تقریباً زیادی رو تا به امروز خوانده بودم تا بفهمم زندگی چیه. اما این کتاب به تنهایی در مورد این سؤال خیلی سرنخها بمن داد و صدالبته تعداد سؤالات زیاد دیگری رو هم برام ایجاد کرد. ولی بطور کلی از خواندن طاعون بسیار بسیار لذت بردم. اینکه میگویند، رمان، یعنی نقاشی با کلمات، در این اثر این رو واقعاً لمس کردم. تصویری از زندگی ارائه میشه که درش هیچ قضاوتی نیست. مکالماتی بین یک دکتر و یک پدرروحانی پیش مییاد که خیلی برای من جالب و جدید بود).
58- انسان خداگونه، تاریخ مختصر آینده، یووال نوح هراری، نشر نو (قلم هراری بینظیر و سوادش به عقیدهی بنده، بیانتهاست. البته باید این رو هم اضافه کنم که من از کتاب انسان خردمند بیشتر لذت بردم، ولی این کتاب هم حاوی مطالب بسیار ارزنده و تاملبرانگیزی است).
59- بیگانه، آلبر کامو (آثار کامو گاهاً بسیار تکان دهنده هستند. در این اثر کامو انسانی رو به تصویر میکشد که در یک جامعه آزاد یا لیبرال تبدیل به یک ماشین شده است، بدون احساس و دین و میل به زندگی. من بشخصه با تفکراتش و نحوهی به تصویر کشیدن انسانها در آثار کامو خیلی لذت میبرم).
60- رضاخان، صادق زیبا کلام (در رابطه با این کتاب یک مطلبی نوشتم که در اینجا میتوانید آن را بخوانید).
61- بار هستی، میلان کوندرا، مترجم، پرویز همایونپور (یکی از زیباترین رمانها در خصوص زندگی انسان در این جهان که همانند یک دام هست. چهار شخصیت توما، ترزا، سابینا و فرانز چنان زندگیشان توسط نویسنده به تصویر کشیده میشود که تنها میتوان گفت، بار هستی، یک شاهکار است. توما پزشکی است که شیفتهی زنان است و از همخوابگی با آنها لذت میبرد. اما دچار عشق ترزا میگردد و این زن، او را حداقل از لحاظ اجتماعی و شغلی، خیلی پست و خوار میکند. سابینا عاشق خیانت است و دوست دارد با مردهای مختلف بخوابد. فرانز عاشق وفاداری است. مسائل فلسفی متعددی توسط نویسنده در این اثر مطرح میگردد).
۶۲- کیمیاگر، پائولو کوئیلو (برای رسیدن به گنج باید سفر و خطر کرد. اما بعد از گذشتن از تمام این موانع میفهمیم که گنج بیخ ریشمان بوده و از آن غافل بودیم. سفر بما آدرس گنج را نشان خواهد داد).
کتابهایی که بهصورت زبان اصلی (انگلیسی) خواندم:
- The Naive and the Sentimental Novelist: understanding what happens when we write and read novels, by Orhan Pamuk.
- Animal Farm, by George Orwell.
- Akhenaten, Dweller in Truth, by Naguib Mahfouz.
- Eat That Frog!: twenty-one great ways to stop procrastinating and get more done in less time, by Brian Tracy.
- Time management, by Brian Tracy.
- Becoming, by Michelle Obama–It’s fascinating and unbelievable. I’ve written a short note about Becoming in Persian HERE.
- What I Wish I Knew When I Was 20: a crash course on making your place in the world, by Tina Seeling– A wonderful book for which Tina wanted to give it as a birthday gift to her son. I strongley recommend it to you for reading.
- Twenty one Lessons for the 21st Century, by Yuval Noah Harari– A fascinating and jaw-dropping book. One of my favorite writer is Harari. His writings is very inviting and make you think about everything.
- The educated, by Tara Westover — I wrote something about this book HERE.
- Persian Fairy tales, retold by Ismail Salami.
- A Fragment of the Whole, by Steve Toltz.
- No Friend but the Mountains, by Behrouz Boochani.
- The Lost Symbol, by Dan Brown.
- Short answers to the big questions, by Stephan Hawkin.
کتابهایی که در قفسه دارم و در نوبت مطالعه هستند:
۱- لذات فلسفه، ویل دورانت.
2- ورونیکا تصمیم میگیرد که بمیرد، پائلو کوئیلیو.
3- عقاید یک دلقک، هاینریش بل، ناشر، جهان نو.
کتابهایی که باید در آینده تهیه کرده و بخوانم:
۱- تجربه مدرنیته، مارشال برمن (این کتاب را استاد عارف دانیالی، از اساتید فیلسوف دانشگاه، به بنده معرفی نموده و توصیهی اکید داشتند که حتماً آن را بخوانم).
۲- دریای ایمان، دان کیوپیت ( این کتاب را نیز دکتر دانیالی معرفی نمودهاند)