سُفره‌هایی از جنس کابْل

فهرست مطالب

چشمانم را باز کردم و طبق عادت همیشگی، اولین حرکت صبح‌گاهی‌ام، بررسی کردن رایانامه‌هایم (ایمیل) بود. آنتن بی‌سیم (وایرلس) گوشی را روشن کردم، خبری از شبکه نبود. تعجب نکردم، چون قبلاً هم چنین چیزی رخ داده بود که موقتاً برای دقایقی ارتباط با شبکه قطع شده باشد. بلند شدم و دست‌وصورتم را شستم. صبحانه خوردم و بازهم اینترنت را روشن نمودم، ولی خبری از شبکه نبود که نبود. لباس‌هایم را پوشیدم که به دانشگاه بروم. در حین خروج از منزل، به‌خودم گفتم یکبار دیگر چک کنم، شاید وصل شده باشد. در همین حین که راه می‌رفتم و با گوشی‌ام ور می‌رفتم، به نزدیک گوشی تلفن منزل رسیدم که متوجه شدم روی صفحه نمایشگر آن پیامی نوشته است که قبلاً این پیام را ندیده بودم.

دقت کردم و متن را خواندم، نوشته شده بود “Check tell line” یعنی خط تلفن را بررسی کنید. گوشی تلفن را برداشتم و متوجه شدم که گوشی اصلاً بوق آزاد ندارد. به خودم گفتم پس محبوب ما (اینترنت) به این دلیل است که از صبح به ما رخی نشان نداده. برای لحظاتی، دل آشوبه شدم که خدایا اینترنت قطع شده، نکند کسی ایمیل مهمی در این فاصله برایم ارسال کند یا کرده باشد که نتوانم به‌موقع آنرا ببینم. با چند تماس از طریق گوشی موبایل، شماره‌ایی پیدا کردم که مشکل را با آنها در میان بگذارم. تلفن گویا پاسخ داد و گفت شماره‌تان را اعلام کنید و شماره همراه‌تان را نیز وارد نمایید. بعد از طی شدن این مراحل، اُپراتور به بنده گفت که “خط شما در حال رفع خرابی است و لطفاً بعداً تماس بگیرید”.

دو روزی گذشت و نداشتن اینترنت در منزل به روح و مغزم فشار آورد. روز سوم در محل کار از طریق یک تلفن ثابت با مرکز مخابرات شهر تماس گرفتم و تصمیم داشتم که به‌قولی کلی به مسئول این بخش پرخاش کنم که “این چه سیستمی است که شما به راه انداخته‌اید، آیا نمی‌توانستید این مسخره‌بازی‌هایتان را دو روز قبل به ما از طریق پیامک یا تماسی تلفنی اعلام کنید تا ما خاکی بر سرمان بریزیم، کجاست حقوق مصرف کننده”. ذهنم درگیر این تفکرات بود که ناگهان شخصی در آن سوی خط به تماس بنده پاسخ داد و بنده شروع کردم به گفتن مشکل پیش آمده. ایشان بعد از اینکه مطالب من تمام شد، چیزی گفت که نه تنها آب سردی بود بر تمام جانم، بُهت عجیبی نیز کل وجودم را پُر کرد. ایشان فرمودند که “کابل‌های تلفن را سرقت کرده‌اند و آنقدر این مشکل در سطح شهر شایع شده که تقریباً از کنترل خارج شده. هنوز خرابی‌هایی که دوهفته پیش به دلیل سرقت کابل بوجود آمده، رفع نشده، چون سارقین بخشی از کابل‌ها را می‌برند و ما نمی‌توانیم آنها را وصله‌پینه کنیم، مجبوریم کل کابل‌های خطوط را تعویض نماییم“.

از پاسخ‌دهنده تشکر نمودم و گوشی را قطع کردم. نه تنها خودم را خالی نکردم، بلکه پُر تَر هم شدم و ذهنم آشوبی شد از افکار منفی و هجوم نظرات بزرگان و مسئولین کشور. به یاد صحبت یکی از دوستان، آقای شهریار زرشناس (که از راست فکران هستند) افتادم که در یکی از مصاحبه‌های خود ایران را “سرزمین تشییع و امام زمان (عج)” معرفی کرده بودند. به خودم گفتم چطور می‌شود که در سرزمین امام زمان، ملت حتی به کابل‌های تلفن هم رحم نمی‌کنند؟ به خودم گفتم “ای محمد، عنقریب دورانی خواهد رسید که شب هنگام در بستر هستی و دزد حتی بالش زیر سرت را نیز خواهد برد”. بنظر شما در این شرایط آیا آدم می‌تواند مثبت باشد و به دید خوب به موضوع بیاندیشد؟ من که نمی‌توانم. شما را نمی‌دانم. مسئولین را نمی‌دانم. علما را نمی‌دانم. دشمنان را نمی‌دانم، حتی دزدان را هم نمی‌دانم که آیا از این شرایط راضی هستند یا خیر.

نمی‌دانم چقدر دیگر باید پیش برویم و بدبختی ملّت را ببینیم، اما کماکان رویه‌ی گذشته را تکرار کنیم. به یاد دارم که در یکی از خطبه‌های نماز جمعه در شهر، امام شهرمان فرمودند “یکی از راه‌های برون‌رفت از این مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، تقویت حوزه‌های علمیه است و همگی تکبیر گفتند”. به خودم گفتم تقویت حوزۀ علمیه چه ربطی به مثلاً قطع شدن تحریمات آمریکا دارد؟ چه ربطی به دزدی‌ها و اختلاس‌های میلیاردی دارد؟ … که مجدد امام فرمودند اگر حوزه‌ها تقویت شوند، معنویت در سطح کشور گسترش می‌یابد و تمام مشکلات‌مان حل می‌شوند و باز هم افراد تکبیر سر دادند. اما من نتوانستم باز هم با این نظریه ارتباط برقرار کنم. به نظر بنده در این چهار دهۀ بعد از انقلاب آنقدر که به آرمان‌های انقلاب و اسلام توجه کردیم، به ملت و ملیت‌مان توجه نکردیم. به این فکر نکردیم که امثال خاوری‌ها که با چفیه در صفوف اول نمازهای جماعت حاضر می‌شوند، شاید فقط ژست مسلمانی دارند و در حال تخریب و ضربه زدن به این کشور و ملت هستند. یا خانم‌هایی که با چادرهای مشکی و با حجاب کامل، در کلیدی‌ترین پست‌ها یا در کنار بانفوذترین افراد روزگار، حضور داشتند و ناگهان می‌شنویم که فقط چند میلیارد یوروی ناقابل، زیر چادرها پنهان کردند و رفتند. حالا، چادر را نیز از سر باز کردند و می‌نوشند بسلامتی عوام‌فریبی‌شان. یا علمایی که عوض اینکه چاره‌جویی کنند برای کم کردن قیمت گوشت، پیشنهاد می‌دهند که اگر بشود و لازم باشد، گوشت گوسفند را حرام اعلام خواهیم کرد.

این‌ها همان افرادی هستند که به مرور زمان به هیچ‌کس و هیچ‌چیزی رحم نمی‌کنند، چون کسی به آن‌ها در بهترین سال‌های زندگیش، فکر نکرد و کاری برایش نکرد.

آنقدر هیزم این آتش را زیاد کردیم که روشن‌فکرانمان را هم در آن سوزاندیم. دکتر شریعتی را مثال بزنم که همگی ما گمان می‌کنیم، تنها کسی که اسلام، تشییع و دین را فهمید، او بود. اما ایشان در یکی از آثارشان فرمودند که “برای مصونیت از میکروب غرب‌زدگی و برای نیرومند شدن در برابر هجوم ارزش‌های عقلی، مادی و فردی غرب، خود را با حکایات مثنوی واکسینه کرده‌ام” و یا در جایی دیگر فرمودند “آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی چونان حجاب عصمت به چهره فاحشه است”. این تصویری بود از غرب که روشنفکرانمان، به ما دادند و از غرب برای ما سرزمینی را به تصویر کشیدند که فقط در آن تنها چیزی که جریان دارد، فساد است و فساد و فساد. حال که اندکی بزرگ‌تر شدیم، چند جلد کتاب خواندیم و چند سفر رفتیم، متوجه شدیم که ای دل غافل، غرب تنها سرزمین مفسدین نیست، البته سرزمین آمال و آرزوها هم نیست، ولی قطعاً آنگونه که بزرگان و روشن‌فکرانِ ما به ما آن را شناساندند، نیست. غرب هزار دست‌آورد برای بشریت داشته که ما گمان می‌کردیم که می‌توانیم تنها با نسخهٔ اسلام و دین و بدون یاری گرفتن از حس ملی‌گرایی و وطن‌پرستی، از تمام دست‌آوردها و تکنولوژی‌های آنها پیشی بگیریم. اما نشد و این روزها مردم را می‌بینیم که حتی به سیم‌های تلفن هم رحم نمی‌کنند، قطعا عوامل اسرائیل و آمریکا که نیامده‌اند کابل تلفن ما را بدزدند. باور کنید، به‌زودی مسئولین ذی‌ربط پشت تریبون‌ها خواهند رفت و با لبخند همیشگی‌شان خواهند گفت “سیم‌ها را می‌برند که سینی از سفرۀ هفت‌سین‌شان در هنگامۀ عید جور شود”.

گِلۀ بنده از امثال شریعتی‌ها تنها این است که چرا به ملت از نحوۀ دست‌یابی غربی‌ها به این همه رفاه اجتماعی، فناوری، عدالت اجتماعی، انسانیت و بسیاری از مزایای دیگرش نگفتید؟ چرا به مسئولین آن زمان ما یاد ندادید که سیستم اقتصاد را تنها با نفت به پیش نبرند. شما که در فرنگ تحصیل کرده بودید و دیده بودید آنها چه برنامه‌ریزی‌های دقیقی برای آینده جامعه‌شان دارند. چرا نگفتید و فقط یک نسخه برایمان پیچیدید و نوشتید و گفتید؛ غرب فاسد است و ما باید مدینه فاضله‌ای بر مبنای دین نبوی و عدل علوی تاسیس نمائیم. همهٔ سیستم‌ها معیوب و فاسد هستند، فقط سیستمی که ما می‌گوییم کامل، سالم، عادل و خلاصه همه‌چیز تمام است.

نمونه‌ای دیگر از افرادی که در اثر میدان دادن به ایدئولوژی دینی، ظهور و بروز کردند؛ جناب آقای حمیدرضا احمدآبادی معروف به بسیجی دهن‌گشاد است. ایشان حتی برای شخص اول مملکت، یعنی رهبری نیز خط و نشان کشیده‌اند و در یکی از مصاحبه‌هایی که با شبکهٔ بی.بی.سی. داشتند، فرموده‌اند که “خدای ناکرده، اگر رهبری بخواهد دستِ دوستی به‌سمت آمریکا دراز کند، جوی‌ها ایران پُر از خون خواهد شد”. البته ایشان هر کسی را که در تیررس افکارش قرار بگیرد و اندکی با اصول ایشان مغایرت داشته باشد، تهدید کرده و می‌کند که این امر کاملاً با اصول اساسی مدنیّت در جوامع مغایرت دارد. به‌ عقیدهٔ این حقیر، هنگامی که اولویت‌های ملی به شعائر دینی تبدیل شوند، چنین پدیده‌هایی فراوان ظهور خواهند کرد که در دراز مدت به نفع هیچ‌کس نخواهد بود، مگر دشمنان این مرزوبوم.

چرا حافظه تاریخی‌تان ضعیف شد و امثال مـَزدک‌ها در تاریخ این کشور را فراموش کردید (توصیه می‌کنم که داستان مزدک و نحوه سواستفاده او را از جایگاه دینی‌اش بخوانید) که حتی زنان را هم در این کشور، مشترک اعلام کرد و بجایش، وعده بهشت داد. ما حاکمیت سکولار (جدایی دین از حاکمیت) را نمی‌خواهیم، ولی غرق در ایدئولوژی شدن را هم نمی‌پسندیم. این‌گونه تند رفتیم که این‌روزها اگر به یک جوان بگویی “عزیزم، پسرم، دخترم گرفتار شدی، برو وضو بگیر دو رکعت نماز بخون” میدانید بمن چه خواهند گفت؟ “شما اینقدر خواندید، وضعتون اینه“. من بمیرم بهتر است از این جواب که هیچ دفاعی نیز در برابرش ندارم و حتی نمی‌دانم این عزیزان را به چه کسی باید ارجاع بدهم تا آنها بتوانند، نصیحت و مشاورۀ درستی به ایشان بدهند.

دقیقاً یک هفته قبل از داستان خرابی تلفن، شبی از بیرون که به منزل بازمی‌گشتم، فردی را دیدم که در حال جمع کردن هرچیز بازیافتی در بین آشغال‌های انباشته شده در مقابل درب منزل بود. این دوست عزیز ما، موتوری را که حاوی کیسه‌های بسیار کثیف و پر از زباله بود، در جلوی ورودی پارکینگ گذاشته بودند. یک لحظه خواستم که شیشه ماشین را پائین بکشم و فریادی بر سرش بکشم که “ای مرتیکه، موتورت را بردار”. اما ناگهان وجدانم از درون نهیبی به بنده زد که ای ابله، او در حال پر کردن سفره خانه‌اش است و خدا می‌داند که چند فرزند دارد. از خودم خجالت کشیدم. آن بنده خدا تا متوجه من شد، موتورش را حرکت داد و کلی از من عذرخواهی کرد. به خودم گفتم خداوندا، ببین شعور یک استاد دانشگاه در این مملکت را و آنرا با شعور یک آدم گرفتار و معمولی (البته از دید دیگران) مقایسه کن، از نحوۀ عذرخواهی‌اش مشخص بود که آدم به‌اصطلاح خانواده‌داری است.

ماشین را داخل پارکینگ گذاشتم و به بالا رفتم. لباس‌هایم را تعویض کردم و تقریباً ده دقیقه‌ایی گذشت. الهام (همسرم) گفت “محمد برو یه بیسکویت بگیر بیا چایی بزارم، بخوریم”. مجدد شال و کلاه کردم و رفتم. وقتی که درب خروجی ساختمان را باز کردم، این‌بار زن مسنی را دیدم که در آشغال‌ها در حال جمع کردن وسایل بازیافتی است. از روی ناراحتی، دقیقاً حس کردم که کسی قلبم را با دستانش فشرد. به فاصله چنددقیقه، دو زباله‌گرد دیدن، وحشتناک است. با پای پیاده به فروشگاه رفتم و خرید کردم. تقریباً ده دقیقه‌ایی طول کشید و در حین بازگشت به اتفاقات می‌اندیشیدم. به جلوی درب پارکینگ رسیدم باز هم همان زن را دیدم که تازه کارش تمام شده و در حال رفتن بود. یک کیسه پر از مواد مختلف را روی سرش گذاشت و یک کیسه بسیار بزرگ دیگر را به دستانش گرفت و رفت تا باز هم کپه‌ایی از زباله‌ها بیابد و روزی‌اش را جستجو کند، اما از دور که به‌صورتش نگاه کردم، متوجه شدم خسته و غمگین است و تاحدودی ناامید.

کیست که اینها را یاری کند؟

باز هم به خودم گفتم خدایا، چرا اینقدر این افراد زیاد شدند و این طفلکان به چه درجه‌ایی رسیده‌اند که حاضرند در آشغال‌های دیگران پرسه بزنند که شاید سفره‌شان پُر شود. از خودم و همه آنهایی که در این جامعه به اصطلاح علامهٔ دهرند و دستی بر آتش نیز دارند، متنفر شدم. دقیقاً دیدم که ما مترسکی بیش نیستیم و تنها کاری که از دست‌مان برمی‌آید این است که قلم به‌دست بگیریم و بنویسیم و بگرییم بر حال زار این ملت که هیچ کسی به فکرشان نیست. همه تنها به فکرِ کندن و بردن از این خاک و ملتش هستند. البته هستند عزیزانی که تمام وجودشان خدمت است و میهن، اما چه سود که در بین گرگ‌ها، زندگی کردن ساده نیست و تو نیز بعد از مدتی باید گرگ شوی تا زنده بمانی.

هجوم افکار به ذهنم، مطلب یکی از رجال را برایم تداعی نمود. ایشان در یکی از سخنرانی‌هایشان فرموده بودند”ما آدم ملی نمی‌خواهیم، ما فقط مُسلم می‌خواهیم”. آنقدر همه‌جا را پُر کردیم از مسلم که این شد که ای‌ کاش نمی‌شد. از طرفی، مدتی پیش یکی از سایت‌های خبری ما به نقل از یک مقام آگاه مطلبی را در مورد اینکه ابرقدرت‌ها نقشه دارند که خاورمیانه را به 14 کشور تجزیه کنند مطالعه کردم. در پایان این مقاله پنج پیشنهاد از سوی نویسنده که وابسته به حاکمیت است، نوشته شده بود که بند اولش به این شرح است “تقویت حس ملی‌گرایی در بین ایرانیان” ناگهان تناقض وجودم را فراگرفت. متوجه شدم که این مطلب کاملاً با فرمایشات آن عزیز در پشت تریبون در تناقض است. دوست ما، فقط مسلم‌ها را پیشنهاد کرده بودند ولی نویسنده مقاله، اولین مورد را افزایش و تقویت ملی‌گرایی و وطن‌پرستی برای بُرون‌رفت از مشکلات و عدم تجزیه شدن کشور بیان کرده بود. خلاصه این‌روزها نیز از این یک بام و دوهوایی‌ها زیاد می‌بینیم و می‌شنویم. مثلاً جناب ظریف، خودشان از طریق اینستاگرام، استعفاء می‌دهند، صبح بیدار می‌شویم و می‌شنویم که سخنگوی دولت می‌گوید “ایشان استعفاء ندادند و این توطئه دشمن است”. ای بابا، این دیگر چه ربطی به دشمن دارد. چه کسی باید هماهنگی را بین شما ایجاد کند؟ لطفا بما نیز بگوئید تا به ایشان کارت زردی بدهیم تا اندکی دلمان، برای مدتی تسکین یابد.

مخلص کلامم این است که عزیزانم، وحدت کلمه و ایران، تنها چیزهایی هستند که باید در روند کشورداری حاکم باشند، نه چیز دیگر و کس دیگر و کشور دیگر. تنها و تنها و تنها ایـــران و ملّت شریفش باید مهم باشند. بدانید این روزها سفره‌های برخی از هموطنانمان، از جنس کابل‌های تلفن و مواد بازیافتی در آشغال‌های دیگران است. تمام آنها که به کابل‌های تلفن رحم نمی‌کنند، فقط معتادان و یک عده دزد به‌اصطلاح، بی‌سروپا نیستند، باید قبول کنیم در سوی دیگر قصه و ماجرا، پدرانی هستند که برای فرزندانشان، قهرمان محسوب می‌شوند. پدرانی که جبر زمانه، آنها را به این پَلشتی‌ها کشانده است. عزیزانم، با یک دست دو پرچم را بالا نبرید و فقط پرچم ایران را با تمام وجودتان به اهتزاز درآورید. فکری به‌حال سفره‌های هموطنانم کنید تا مجبور نشوند، کابل‌های منزل ما را سر سفره‌هایشان ببرند.

پی‌نوشت: تقریبا واپسین دقایق مورخ ۱۶ اسفند ماه، کابل تلفن در محلهٔ ما ناپدید شد و مجدد به همت عزیزان در ۲۳ همین ماه، تنها یک روز بعد از انتشار این متن، وصل گردید.

پست‌های مرتبط با این مقاله:

14 پاسخ

  1. به قول تکیه کلام معروف تو فیلم کاتیوشا، به کجا داریم میریم ما؟؟؟؟؟؟

    آفرین به قلم تون آقای دکتر. گرچه نوشته هاتون همه تلخ هستند و خوب تو روزگار ما، واقعیت همیشه تلخ بوده. ولی خسته نباشید. کم کمش، با خوندن مطالبتون، ادم تفکر می کنه. گرچه راه حلی به فکر آدم نمیرسه. یعنی بدجوری رفتیم تو گل.

    1. سلام مهناز جان
      دیروز رفتم دانشگاه و از وقت پژوهشم زدم و نشستم این مطلب رو نوشتم. عصر که تموم شد رفتم اتاق همکارم به ایشون گفتم من امروز از صبح فقط وقتم رو گذاشتم روی این متن و راجع به سیم‌دزدی تلفن در سطح شهر نوشتم. جالب بود برام، ایشون گفتند « تو خُلی، بشین مقاله بنویس زودتر دانشیار بشی» البته چندتا چیز دیگه هم بارمون کرد که نمیشه اینجا گفت. شما کاملاً درست فرمودید که این مطالب، همگی تلخ هستند. ولی اگر قرار باشه من، همکارم، شما یا افراد دیگر فقط روی مثبت قضیه و سکه رو ببینیم، ما هیچ‌وقت نمی‌تونیم انتظار داشته باشیم همه شرایطمون بر وفق مراد بشه. متاسفانه برخی از مسئولین ما مثل ماشین‌های اسقاطی، هولی شدند این روزها، یعنی ماها باید اونها رو هولشون بدیم تا موتورشون روشن بشه و کار کنند. ولی من به شخصه بعد از اینکه این تلخی‌ها رو می‌نویسم، احساس خوبی بهم دست می‌ده، فقط به این دلیل که از کنار این وقایع ساده، مثل دیگران، نگذشتم و سعی کردم با انتشار این مطلب، سهم کوچکی داشته باشم که سیستم‌مون رو بهبود ببخشم. مطمئن باشید، اگر همه ایرانی‌ها، اینجوری احساس مسئولیت و عِرق ملی داشته باشند، هیچ‌کسی ریالی از این مملکت خارج نخواهد کرد، هیچ کجای دنیا، ایران نمیشه. نمی‌گوئیم وطن ویران است، می‌گوئیم می‌توانیم آبادترش کنیم.
      ممنون که وقت گذاشتید و نظرتون رو مرقوم کردید.

  2. سلام خدمت استاد بزرگوارم
    دقیقا همین اتفاق برای ما هم پیش اومد و بعد از یک هفته تلفن منزلمون وصل شد. کاملا با این جملتون موافقم که باید گرگ باشیم تا زنده بمونیم…
    متنتون مثل همیشه درجه یک بود و حس خوبی بهم میده.

    1. سلام خانم حزبی عزیز
      به امید خداوند، روزی برسد که بشریت بدون نیاز به این به‌اصطلاح زرنگ‌بازی یا گرگ‌بازی‌ها، بتونند به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند. در رابطه با متن هم نظرلطف‌تون هست.

  3. سلام آقای دکتر
    انشاالله که سلامت باشید
    عید را به شما و خانواده محترم تبریک می گویم.

    با توجه به وضع بد در شمال کشور (سیل)، می خواستم احوالپرسی کنم و ببینم که همه در سلامتی هستید. لطفا اگر نیاز به کمک است و از دست من کاری بر می آید لطفا بفرمایید تا انجام وظیفه کنم.

    1. سلام خانم سلطانی عزیز
      سال نو شما هم مبارک باشد
      سپاس بابت اینکه به‌فکر بنده و هم‌استانی‌های ما بودید. عموما سیل شهرها رو زیاد تخریب نکرده و بیشترین خسارت‌ها، به روستاها وارد شده. من خودم هم در سفر هستم و‌ در استان نیستم و اصلا نمی‌دونم چطور میشه کمک کرد، ولی خیلی ایمیلتون برام آرامش‌بخش و خوشحال‌کننده بود.

  4. یک استاد اقتصاد در ایران معتقد است: «در سال 1398 قیمت ارز و کالاها در ایران به شدت افزایش خواهد یافت و با توجه به احتمال مداخله نیروهای امنیتی و دولتی در زمان بروز نارضایتی های اجتماعی و اقتصادی، موضوع بیش از پیش امنیتی می شود.»

    دکتر محمدقلی یوسفی، استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبائی در تهران به پرشیا دایجست گفت: «پیش بینی ها در مورد وضعیت اقتصاد ایران در حوزه هایی مانند نرخ تورم، بیکاری و رشد اقتصادی به صورت کمّی امکان پذیر نیست. در واقع هیچ اقتصاددانی در دنیا نمی تواند پیش بینی کمّی داشته باشد و صحبت هایی که در این زمینه عنوان می شود یا از سوی کسانی است که اقتصاد نمی دانند یا صرفا ارقامی تخیلی ارائه می دهند.»

    وی ادامه داد: «با این حال شرایط داخلی ایران گویای وضعیت خوبی نیست. افزایش تورم، بیکاری، افت شدید قدرت خرید مردم، کاهش امید به آینده در بین جوانان، تنزل بخش وسیعی از شاغلین به زیر خط فقر و نبود هیچ دورنمای مثبت سرمایه گذاری خارجی و انتقال تکنولوژی به داخل موید آن است که چشم انداز توسعه اقتصادی ایران روشن نیست.»

    وی تصریح کرد: «مداخلات گسترده دولت برای خاموش کردن نارضایتی ها باعث شده تا مشکلات اقتصادی و اجتماعی تبدیل به مشکلات امنیتی شود و این وضعیت بدتر هم خواهد شد. بنابراین در آینده با نارضایتی گسترده مردم و احتمال مداخله نیروهای امنیتی و دولتی روبرو هستیم. در سطح بین المللی هم ایران نتوانسته گشایش اعتباری انجام دهد. تحریم ها پابرجاست، امکان انتقال پول به داخل سخت شده و لذا دولت با کسری بودجه مواجه است. در این راستا پیش بینی مثبتی برای همکاری با کشورهای توسعه یافته غربی وجود ندارد. ضمن آنکه اروپا هم نتوانست در برجام گام های موثری بردارد.» این اقتصاددان در مورد پیش بینی نرخ تورم ایران در سال 1398 اظهار داشت: «متغیرهای تاثیرگذار بر نرخ تورم و رشد اقتصادی در تمام دنیا مبهم و سیاسی هستند. نرخ تورمی که از میانگین قیمت 400 کالای ناهمگن به دست می آید فقط برای دولتمردان و نهادهای بین المللی پولی مهم هستند؛ اما بخش خصوصی برای فعالیت خود صرفا به بررسی هزینه و درآمد می پردازد. برای مردم هم قیمت های نسبی مهم هستند. یعنی به جای میانگین به این توجه می کنند که قیمت یک کالا نسبت به قیمت کالای دیگر چه تغییری کرده است. با این حال اگر قرار بر ارائه یک رقم مشخص باشد؛ به نظر من پروفسور هانکه شاخص خوبی برای ارزیابی تورم ارائه کرده است.»

    وی افزود: «هانکه با بررسی نرخ ارز در یک بازه زمانی، نرخ تورم را مشخص می کند. بر این اساس نرخ ارز در ایران در ابتدای سال 97، حدود 3500 تومان بود که در پایان سال به 13 تا 14 هزار تومان رسید. یعنی 400 درصد افزایش داشته است. اگر 200 درصد را برای انتظارات تورمی و اشتباهات آماری لحاظ کنیم، آنچه مسلم است افزایش بین 150 تا 200 درصدی قیمت ها در یک سال بوده است. اما هیچ دولتمردی شاخص واقعی تورم را این مقدار اعلام نمی کند، زیرا باید به تناسب تورم دستمزدها را افزایش دهد.» وسفی ادامه داد: «در سال 1398، ایران افزایش قیمت ارز و کالای بسیار شدیدی را تجربه خواهد کرد و لذا ممکن است مردم در داخل با کمبودهای زیادی مواجه شوند. البته این موضوع منوط به ادامه سیاست کنونی دولتمردان است.»

    این تحلیلگر مسائل اقتصادی در مورد وضعیت بیکاری در سال جدید گفت: «طبق مطالعه ای که من در مورد صنایع تولیدی داشتم به این نتیجه رسیدم که حدود نیمی از نیروهای شاغل در این صنایع، کمکی به تولید نمی کنند و در واقع 50 درصد نیروهای حاضر در آنها مازاد بر نیاز هستند که در تعاریف اقتصادی به این پدیده بیکاری پنهان گفته می شود. بر این اساس در سال جدید صنایع نه تنها اشتغالی ایجاد نخواهند کرد، بلکه با ورود خیل عظیمی از جوانان تحصیلکرده، بیکاری بیشتر هم خواهد شد.»

    1. سلام فرهاد جان
      سپاسگزارم بابت ارائه نظرتون که خیلی دقیق و کارشناسانه بود.
      من گمان می‌کنم که حاکمیت، اون نرمش قهرمانانه را به وقتش انجام خواهد داد و شرایط تغییر خواهد کرد. ولی یک چیزی که برای من همیشه چالش‌برانگیز بوده اینه که، مردم ما هم خیلی خوب عمل نکردند و مقصر اصلی، همیشه، دولت و حاکمیت نبوده و نیست. من وقتی می‌بینم که پراید میشه ۵۰ تومان و مردم بازهم می‌خرند، آجیل میشه خداتومان، بازهم مردم صف می‌بندند برای خریدش و خیلی موارد دیگر، به‌خودم می‌گم پس مقصر اصلی دولت و سومدیریت‌هایش نیست.
      باید این واقعیت تلخ رو هم بپذیریم که تک‌تک ماها، مقصر هستیم در این وضعیت اقتصادی، حالا شاید حاکمیت، اندکی بیشتر. مثلا در عربستان، با اینکه ما ایرانی‌ها خودمون رو نسبت به اونها باسوادتر و بافرهنگ‌تر میدونیم، در سال ۹۱ مرغ گران شد و اعراب واقعا نخریدند تا اینکه قیمت‌ها متعادل‌تر شد. ولی کی ما در ایران سابقه چنین حرکت‌های مردمی در سطح کشور رو داشتیم؟
      خلاصه فرهاد جان، مشکل یکی‌دوتا نیست. ولی در این شرایط بنده فقط به این نتیجه رسیدم که هر کس باید کار خودش رو به عنوان یک شهروند ایرانی، دقیق و صادقانه انجام بده، اینجوری شاید مشکلات‌مان اندکی تقلیل پیدا کند و ایمان پیدا کردم که در این حاکمیت، افرادی هستند که از دل و جون دارن مایه می‌گذارند تا فردای روشن‌تری داشته باشیم. به‌هرحال بنده امیدوارم که شرایط بهتر بشه.

  5. سلام آقای دکتر و سال نو مبارک
    از این عجیب‌تر مشکلی بود که ابتدای سال ۹۸ برای محله ما پیش اومد و گفتند کابل‌ها سوخته!
    الان هم همه شماره تلفن‌ها رو عوض کردن و شماره‌های جدید به ما دادن!
    خلاصه اگه یه روز صبح بیدار شدین و کل مملکت ناپدید شده بود، زیاد تعجب نکنین!

    1. درود فراوان جانِ‌جانان؛
      سال نو بر شما و خانواده محترم هم فرخنده و مبارک باشد
      کلاً تعجب، بخشی از زندگی ما شده و گمان می‌کنم روزی اگر همهٔ مسائل حل بشود و هرکس و هرچیزی سر جای خودش قرار بگیرد، ما ایرانی‌ها دیگر شوق زندگی کردن رو از دست بدهیم یا اینکه زندگی کردن برامون بسیار سخت و طاقت‌فرسا بشود. دیشب قبل خواب داشتم مطلبی می‌خوندم که در یک کنفرانس دامپزشکی، یکی از اساتید دانشگاه، یک سخنرانی راجع به نجس بودن یا نبودن سگ ارائه می‌دادند که یکی از حضار بلند می‌شوند و بحثی شکل می‌گیرد، وحشتناک و تامل‌برانگیز. به‌خودم گفتم اینکه ما جزو کشورهای درحال توسعه هستیم، الکی و بی‌دلیل نیست. چهارده قرن از ظهور اسلام گذشته و هنوز یک‌عده اصرار دارند که مدینه فاضلهٔ نبوی رو تاسیس کنند که همیشه هم ناموفق بودند. باتوجه به نص‌ قرآن و علم پزشکی، سگ نجس نیست و برای انسان خطرناک نیست، ولی اون عزیزی که بلند شده بودند، به روایات متوسل شدند که اثبات کنند سگ نجس هست. مغزم ترکید از اینهه بحث بی‌فایده که نه قرآن رو قبول داشتند و نه علم رو.
      به‌هرحال سپاس بابت نظرتون و بدرود.

  6. سلام استاد عزيز و گرانقدر
    از خوندن نوشته هاتون آنچنان لذت ميبرم كه نميتوانيد حدسش را هم بزنيد.
    تشكر ميكنم بابت قلبم ساده و روان شما كه منِ دانشجوي نيمه تحصيل كرده هم بتونم بخونم و نتيجه گيري كنم.
    استاد خواستم بگم شما كه با وجود اين مشكلات خدا رو شكر به جايي رسيديد.(بماند كه براي نسل شما راحت تر بود)
    به ما ميگن نسلي كه بلانسبت هار شده!همه چيز در اختيارش بوده و هيچي نشده.(قبول دارم روز به روز دانشجو ها درس نخون تر و بي فعاليت تر ميشن)
    ما نسلي هستيم كه با آداب و رسوم و عقاید سنتی، توی یک دنیای مدرن و با خواسته‌های پست مدرن زندگی میکنیم…
    واسه همینه تهش به هیچی هم نمیرسیم …
    از دو ركعت نماز صحبت نموديد.نماز براي شكرگذاري است؟؟؟خب بابت چي؟؟سيل خانه ها را ويران كرد
    ،زمين رانش كرده،مردم خوراك ندارند،همه ي اندوخته هايشان با سيل رفت(از شهري صحبت ميكنم كه در آن به دنيا آمدم و اكنون زير آب است)زلزله و بلاياي طبيعي و غير طبيعي ايران را بارها به خاك عزا نشاند.پس عظمت رحمان رحيم كجاست تا برايش دو ركعت نماز شكر بخوانم؟؟؟
    همه چيز بد و بدتر و بدترتر شده.مثل يك مرداب،و اين ماييم كه هر روز بيشتر فرو ميرويم.(لعنت به همه آناني كه موجب به وجود امدن اين مرداب شدند)
    وقتي از جوان نااميد صحبت ميكنند،دقيقا يعني من،و نسل من
    كه نه راه پس داريم و نه پيش
    آنقدر دلمان از اين جامعه و سياستش،پر است كه مثل يك باروت و انبار كاه است!!!!يك جرقه فقط!
    به روزي كه اين وضعيت درست شود اعتقاد ندارم پس نميتوانم به دروغ پايان نظرم بنويسم:به اميد روزي كه همه چيز درست شود…..

    1. سلام خانم کریمی عزیز
      به‌نظرم همین که شما اهل تحقیق و مطالعه هستید، نصف موفقیت رو در زندگی‌تون، همین الان کسب کردید. به آینده‌تون امیدوار باشید، هم سن‌وسال‌های شما تا اونجایی که من اطلاع دارم، از مطالعه فراری هستند.
      اما در مورد شرایط حاکم بر جامعه، به شما حق می‌دهم، هر چی بگوئید حق دارید، اما فقط این رو در نظر بگیرید که این جامعه رو من و شماها باید بسازیم، اجنبی دلش برای ما نخواهد سوخت.
      در مورد مطلبی هم که فرمودید، نسل من چیزی نمیشه، به‌نظرم زمانش که برسه، این نسل، کاری می‌کند کارستان، پس خودتون رو دست‌ِکم نگیرید و امیدوار باشید به آینده. چند وقت پیش فالی‌زدم به حضرت حافظ، همین‌جوری، دلم خیلی پُر بود از زمین و زمان، اما ایشون چیزی گفت بهم که حالم عوض شد، فرمودند؛

      حدیث از مُطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
      که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

      معنی شعر هم ساده است. بعضی اوقات این نسخه، دوای همهٔ دردهای ماست، البته نه همیشه. علتش هم اینه که حافظ هم در زمانه‌ایی زندگی می‌کرده که با شرایط فعلی ما خیلی مطابقت داره. انگار حرف دل ما رو می‌زند. بهرحال، از روزهای جوانی، لذت ببرید. روزهای خوب می‌آیند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *